شهریور بارانی من
شهریور بارانی من

شهریور بارانی من

باران سه ماه و بیست و یک روزه شد.

چهارم آبان که فهمیدم  تو باید یکماه و نیم دیگر زندانی این کمربند باشی ,با خودم گفتم نمی گذرد. این یکماه نیم دیگر هر گزتمام نمی شود, برای دلداری دادن خودم تقویم رو برداشتم و علامت زدم :

21 روز کمربند کامل ,5 روز یکساعت صبح ها آزاد و یکساعت بعد از ظهر ها .5 روز دوم دو ساعت صبح و دو ساعت عصر تا 5 روز آخر بعد با خودم محاسبه کردم که سه روز آخر این زندان رو می رویم اهواز و کمتر  احساسش می کنیم .بعد در مورد لباسهایی که وقتی آزاد بشی تنت می کنم فکر کردم واینکه در هر کدام از رو زهای هفته باید کجا بروم یک روز کرج خونه خاله فرح ,یک روز خونه نوشین جون و روز دیگه خونه مامانم و روز بعد خونه مامان ثریا و هزاران چیز دیگه ,شاید که این یکماه نیم که به نظر من یک عمر می آمد زودتر بگذرد.

اولین روزی که یکساعت آزاد شدی لباس نو تنت کردم لباسی رو که دو ماه نیم صبر کرده بودم تا بتونم تنت کنم  هر چند بهت کوچیک شده بود اما با ذوق پوشوندمت و یه عالمه عکس ازت گرفتم .واقعا که بهترین روز زندگیم بود.


حالا تو آزادی بجز شبا که اونم بیست روز دیگه تموم می شه ,اولین مسافرت زندگیتم رفتی و برای اولین بار سوار هواپیما شدی اونم به شهر مادریت ,تازه اولین سرمای زندگیتم خوردی .یعنی این دو ماه نیم گذشت همون روزایی که من فکر می کردم من میمیرم و تموم نمیشن و تو داری روز به روز بزرگتر می شی (امروز جقجقت بدست گرفتی )ومن مسئول تر !

چیکار کنم که تو تو ی پانزده سالگی و بیست سالگی و سی سالگی و همیشه زندگیت معتقد باشی من و بابات بهترین کار دنیا رو کردیم که تو را بدنیا آوردیم.

چیکار کنم که تو شاد ترین و قوی ترین و با اعتماد به نفس ترین و البته مهربونترین دختر دنیا باشی.

چیکار کنم که طنین صدام بهت آرامش بده و توی آغوشم بهترین جای دنیا رو تجربه کنی ودر یک کلام چیکار کنم که تو بهترین باشی باران زیبای من که امروز سه ماه و بیست و یک روزه شدی.



                                           

                                   


نظرات 6 + ارسال نظر
صبور دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:36 ب.ظ http://heysa.persianblog.ir

مریمم آروم باش،موطمئنم که صبوری و صبورانه کنار دخترکت هستی،این روز ها تمام میشن،و از اونها به عنوان یه خاطره برای دختر گلمون حرف میزنی،یه کوچولو صبر کن تموم میشه،و دخترک خوشکل قصه به بهترین مامان دنیا افتخار می کنه

مرسی باران من یکی از اروم ترین کوچولوهای دنیاست و من هم سعی می کنم که آروم باشم.مرسی به خاطرجملات زیبات.

مریم دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:18 ب.ظ http://kashiefiroze.blogsky.com

bale khanom cheshm beham bezari 20 sale shode,omidvaram hamishe salem bashe va to va afshin ham sayaton bar saresg.be omide shadi va salamati

مریم سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ق.ظ

خاله جان شما هم یک همسر نمونه،هم یک دوست همیشگی ، هم یک خاله مهربون و خوشگل و ... و حالا تا همیشه هم که مادری بی همتا و دلسوز!!

باران کوچولو رو به جای من ببوس!!
دوستون دارم!!
:-*

عزیز دلم مرسی بخاطر این همه لطف و منم دوست دارم.بوووووووووووس

پونه سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:04 ق.ظ

مریم جونم ، تو بهترین مادر دنیا هستی و خواهی بود ، من مطمینم که باران کوچولو هم ، هر چقدر بزگ و بزرگتر شود ، این موض.ع را بیشتر می فهمد و درک می کنئ و همیشه به داشتن چنین والدینی افتخار می کنه . از قول من حسابی ماچش کن .

زود بیا خودت بوسش کن.

مهسا موسوی سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:52 ب.ظ http://www.princess1masoo.blogfa.com

چه آرزوهای مادرانه ی زیبایی...

مرسی یه عالمه

Shahrzad سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:03 ب.ظ

azizam my thoughts are with you during this hard time. Take a good care of yourself and Baran e azizam.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد