شهریور بارانی من
شهریور بارانی من

شهریور بارانی من

شهبانوی من

چند ماه پیش یه فیلمی از رها اعتمادی پخش شد که همه رو متاثر کرده بود و همه از داداش علی تا مدیر ساقی گفته بودند که با دیدن اون اشک ریختن ،بعد وقتی که یه دوستی اون فیلم برای ما آورد من  تصمیم گرفتم که اون رو نبینم و با اصرار به افشین گفتم که من به اندازه کافی توی این مملکت اشک می ریزم و نمی خوام داستان زوال خانواده ای رو ببینم که عاشقشون هستم ، وقتی اشکای افشین وقت دیدن فیلم دیدم ازش خواستم که صداش کم کنه تا من نشنوم و به خودم آفرین گفتم.

وحالا :

از چند روز پیش تبلیغ این مستند می دیدم که قرار 22 ننگین پخش بشه و هر بار با دیدن تصویر شهبا نو قلبم فشرده می شد و دیشب با اونکه تا لحظه آخر می خواستم که نبینم ،نتونستم ،

وقتی او که همه این مصیبت ها رو به دوش کشیده بود ودرحالیکه به قول خودش از ذکر مصیبت متنفر بود ،از اون روزا می گفت من هم باید می دیدم و می شنیدم .

همه باید تک تک سخنان بزرگترین بانوی ایران رو بشنوند وآفرین به رها اعتمادی برای جمع آوری فیلم ها و سخنرانی هایی که به جرات خیلی از آنها رو هیچ کس ندیده بود.

و من دیدم مردمی رو که خوی وحشی گریشان بالا زده بود ومثل عربها و حتی از آنها بد تر ،خون می خواستند وبا بیگناهان و خدمتگزاران تصویه حساب می کردند.

دیدم شاهی را که با غرور از مملکتش می گفت و برای غربیها خط و نشان می کشید.

اشک های او و اشک های شاپور بختیار را دیدم .

عکس یادگاری گرفتن از بدن های برهنه اعدامی ها .

مرده باد برای شاه و زنده باد برای آخوند را.

مردانگی انور سادات و پست فطرتی آمریکا واروپا را که برای خوشایند اینها به آوارگی آنها دامن می زدند.

و زن پر صلابتی را که شهبانوی من است .من عاشق مدل موی فرحی وکمر صاف و لحن شوخ و اعتماد به نفس قابل احترام او هستم .عاشق چشمانی هستم که می خدندیدو می گفت "چه راحت در کتابخانه من نشسته "اشاره به خبر نگار آمریکای ،همان چشمانی که تر می شد وقتی از ترس ها و غصه های لیلای 9 ساله می گفت وقتی به صلاحدید آمیرکایی ها مخفیانه حتی از بچه ها! تغییر مکان داده بودند و لیلا صبح به دنبال مادرش می گشته.

شهبانو در اوج زیبایی و با ظاهری تحسین برانگیزدر دربدری شاه همراهش بود ،او کنار شاه مانداگرچه همه می دانیم که نه عشقی هالیوودی بین آنها بود و نه شاه وفادارترین همسر دنیا  بود.

با همه احترامی که برای شاه قائل هستم هزار بار دیشب در دل گفتم رهایش کن و با بچه هایت به گوشه برو دنیا او را راه نمی دهد و نه تو و فرزندان کوچکت را.

او همه جا در کنارش بود با لبخند و قدی افراشته بدون تزلزل و من شک دارم که حتی در تنهاییش اشک ریخته باشد ،اشکی که فقط وقتی از لیلا و علی رضا سخن میگوید قدرت مهارش را نمی یابد.

من کتابهای زیادی از او و زندگیش خوانده ام و همیشه او را و عملکردش را بهترین می دانستم .

اکنون آرزویی دارم  محال ! اینکه در میدان شهیاد نامت را فریاد بکشم و برگشتنت به خانه را جشن بگیرم .

شهبانوی من .