شهریور بارانی من
شهریور بارانی من

شهریور بارانی من

باد خنک پاییزی ودلشوره

یه باد خنک خوب میاد ،خنک خوب یعنی اینکه هوا هنوز گرمه ولی یه باد خنک داره که می خوره تو صورتت و حالت خوب می کنه معمولا صدای پیچیدنش تو برگ درختا می شنویو اگر این ماشینا و دود و دم ،تو رویاهات حذف کنی می تونی یه دسته درخت رو ببینی که با شروع پاییز نسیم بین برگاشون می پیچه و یه صدای منحصر به پاییز رو به وجود میاره ،خوشبختانه این باد، بارون هم نداره چون هنوز زوده که البته بارون هم داستان خودش داره ولی الان در مورد بادخنک ابتدای مهر حرف می زنم که همیشه برای من خاص بوده ، 

من همیشه گفتم که پاییز و دریا و بارون پدیده هایی هستن که حسی رو به تو می دن که دقیقا از حالات روحی تو نشات می گیره اینه که اگه حالت خوب باشه دریا زیباترین می شه وگرنه ترسناک ترین. 

و پاییز که اگه حالت خوب بشه لطیف و خاطره انگیز و گرنه دلگیرو دلشوره آور و دلشوره بلایی که این روزا به دامن من افتاده .

مشکل من کوچیک و دیر یا زود حل می شه و من هم تمام تلاشم می کنم که اونو به دیگران و مخصوصا باران انتقال ندم که از شخصیت من که دوست دارم مشکلاتم با اشک و تمام احساس درونیم به عزیزام بگم و از اونا کمک و راهنمایی و همدردی بگیرم بعیده   .  

ولی این دلشوره لعنتی امانم بریده اولا فکر می کردم که این داستان یه هفته ایی تموم می شه و حالا دو ماه وده روز گذشته و حتی امیدی هم وجود نداره ،می دونم و مطمئنم که روزای آخرش وهزار تا برنامه دارم که وقتی شرش از زندگی ما کم کرد چه ها بکنم ،یه صبحونه سه تایی تو دربند ! 

یه جشن کوچیک دوستانه تو خونمون !یه تولد سوپرایز برای سارا (البته اگه تا ده روز دیگه تموم شه )یه مسافرت سه تایی به شیراز ، متل قو چطوره؟ که اونو شاید با بچه ها بریم !یه ست کامل لوازم آرایش می خوام که دل و حوصله خریدنش ندارم !باران هم یه شلوار جین جدید می خواد قبلیا رو خیلی پوشیده !دوست دارم به همین زودیا برای افشین یه آیپد بخرم و بازم بگم .  

همه رو گذاتشتم برای بعد ازاین اولین بزنگاه !گفتم که می دونم که تموم می شه فقط اون دلشوره لعنتی برای اینه که نکنه اون یه هفته که الان هفتاد روز شده به شش ماه بکشه که دیگه اونو کم میارم. 

خدایا می دونم در مقایسه با بنده هایی که هر روز بهت سر می زنن خیلی خوشبخترم ،]می دونم که مشکلم در برابر مشکلاتی که می شنوی کوچیک و کم اهمیت ،برای همینم هست که معمولا تو مشکلات سراغت نمیومدم به خودم تکیه می کردم وقتی که درست می شد ازت تشکر می کردم ویا یادته که همیشه تو روزای خوشحالیو وخوشبختیم یادت می کردم وبرای داشته هام ازت تشکر  

می کردم. 

و حالا حرف آخر اینکه اگه از بنده های دیگت مریضا ،داغدارا ،بی گنا ها ،دلشکسته ها فارغ شدی یه نگاهیم به ما بندازو مشکلمون حل کن.

چالشی به نام مادر کارمند

امروز صبح در حالی خونه رو ترک کردم که صدای گریه باران که جیغ می زد و من می خواست کل آپارتمانو پر کرده بود یکم پشت در ایستادم شنیدم که فریاد می زد و از مامانم می پرسید مامان کجااااااااااااااست ؟مامان راااااااااااااااااااااااااافت ؟مامان کووووووووووووش البته با گریه !  

خواستم برگردم و گفتم که این بچه من می خواد و نمی فهمه که من هستم و برای همیشه نرفتم ولی دوباره گفتم که قرارم نیست که چیزاییو که می خواد با گریه بدست بیاره . 

نشستم تو ماشین گریه کردم وبه زمین و زمان فحش دادم ،اول به خودم که مجبورم برم سر کارو بچم تنها بزارم ،دوم هم به خودم که می خوام برم سر کار و همه دلایلم وقتی با صدای گریه باران به یادم میومد به نظرم احمقانه جلوه می کرد. 

ترافیک احمقانه شده بود مردم نفهم وبیشعور رانندگی می کردن ،همه مادرا یدونه بچه انداخته بودن تو ماشین به سمت مدرسه و ترافیکو صد برابر کرده بودن ،بین راه که بودم مامانم زنگ زد و صدای خنده باران که با مامانم بازی می کردو شنیدم و توضیحات مامانم که همه بچه ها توی این سن همین کارها رو می کنن و وقتی من با بغض گفتم که آخه ارزش این همه گریه رو داره کار کردن من ؟مامان هفتاد ساله من با تاکید فراوان گفت که استقلال و کار کردن تو ارزشش داره وتو مامان بهتری هستی !!!!!!!!!!!!!!

خسته شدم از بس که با خودم جنگیدم ولی اعتراف می کنم که در تمام این روزایی که کار کردنم مادر بودنم به چالش کشید هیچ گاه نخواستم که کارو ترک کنم ،تازه با اینکه امروز تا الان ده بار به خونه زنگ زدم ولی اعتراف می کنم که حالم بعد از اون همه اعصاب خوردیو گریه صبح خوب خوب. 

برای بارانم هم یک روز خواهم گفت که همه آدم ها باید کار کنند،در اجتماع باشند و در آمد داشته باشند و خوشبحال اونها که قدرت انتخاب زمان و مکان و نوع شغلشونو دارند . 

قرار امروز عصر من وباران شهر کتاب و خریدن کتابهای هیجان انگیز برای عشق کوچولوی اهل مطالعه من برای فرار از همین مختصرعذاب وجدان !