شهریور بارانی من
شهریور بارانی من

شهریور بارانی من

خونه هشت ساله من

 

تو فکر یک سقفم یه سقف رویایی سقفی برای ما ..........سقفی اندازه قلب من و تو........

ما بعد از هشست سال داریم از این خونه می ریم ،به خونه جدید و بزرگی که بصورت معجزه وار صاحبش شدیم ،دوباره مثل اون روزای خوش هشت سال پیش کمد و کابینت و دستشویی و شیر آلات نو برای خونه جدید سه خوابه ما ،یه خواب اضافه در رویاهای دور من بود حالا محقق شده ،اگه از اون گوشه دلم که هنوز به نبودن افشین عادت نکرده و دلگیر از این رفتن ها و نبودن ها ست بگذریم  ،من باید خوشحال باشم و هستم چونکه به قول بابام کارستون کردم.

از خیلیا، مخصوصآ دوستام (چون در فرهنگ خانوادگی ما !ما از هم تعریف نمی کنیم بلکه تو اوج موفقیت همدیگر نقاط ضعف کوچیکی که به سختی دیده شده رو تذکر می دیم)شنیدم که خوب عمل کردم و بهترین موقع و بهترین خونه رو خریدم و من اگه افشین تمام و کمال کنارم داشتم خوشحال ترین بودم که حالا هم هستم  یعنی می خوام که باشم.

و می مونه یه خونه کوچولو که سر پناه هشت سال خوشبختی ما بوده و حالا می خوایم ترکش کنیم همه اون روزا مثل یه فیلم از جلوی چشمم می گذرده ،از اولین باری که من وافشین به بهانه دیدن خونه از مهمونی خونه مامانش جیم زدیم و با هم از پنجره اتاق خواب بیرون نگاه کردیم و صدای بادیو که می پیچید تو برگ درحتا گوش دادیم و این صدا شد موسیقی تمام پنج شنبه  بعد از ظهر های بهاری ما که پنجره رو بازمی کردیم و کنار اون به خواب می رفتیم ، از روزی که خونه رو می چیدیم و حضور ساقی و رامین و نوشین در کنار ما برای چیدن خونه و میسی که زنگ زد اونجا عروسیمو بهم تبریک گفت و من در بالکن رویایی خونه جدیدم باهاش حرف می زدم !ازروزی که من عروس این خونه بودم وبا لباس سفید بهترین شب زندگیم می ساختم تا اولین سالگرد ازدواجم و جشن اون ! از کاناپه سفید و قرمز اون روزای اولمون که غروبای پنج شنبه قبل از رفتن به دوره روش ولو می شدیم و یه فیلم می دیدیم ،از آشپزخونه قهوه ایمون که رو میز وسطش با افشن ساعت ها حساب و کتاب پولامون می کردیم  تا اتاق مطالعه مون !از مهمونیای شلوغی که با همه کوچیکی خونه من برگزار شون می کردم  45 نفر توی خونه 85 متری جا می دادم و خوش می گذشت ،از اون شبی که ما عازم سفر اروپا بودیم دوستامون انگار که مکه می ریم خونه ما موندن تا ما به فرودگاه بریم !!!! از تردمیلمون که با همه مقاومت کرد و حال خونه رو ترک نکرد ،از lost ،prison breakو  24  دیدن روی  تردمیل !و مهمترین اتفاق خوب خونه ما یعنی باران ،از روزای قبلش که من خونه نشین شدم وخوابیدم روی کاناپه که حالا بنفش شده بود و سارا و مادر جون از من پذیرایی کردن !از فارسی وان و جم دیدن روی کانپه بنفش و انکارش جلوی بقیه !از کاغذ دیواری موش موشی تا رنگ یاسی دیوار اتاقش.از روزای اولی که اومد و شبا توی کالسگش می خوابید تا وقتی که بزرگ شد و صدای خنده هاش توی خونه می پیچید .ازهلو خوردنش تو وسط فرش تا راه افتادنش .

از خنده ها وگریه ها!ازشادی ها وغصه ها ازترس ها و امید واری ها والبته سوء تفاهم ها  وبرایند همه اینا  آرامشی بود که مابه این خونه دادیم و اون به ما!  تا امروز که می زاریمش ومی ریم !مثل این خرافاتیا مرتب به خریدار خونه می گم اینجا خیلی خوش یمن عروسی من اینجا بوده ،همیشه مهمونی بوده ،باران به دنیا اومده و.... وحرف خانم طلایی می پیچه تو سرم که همیشه می گفت مریم ستاره تو و افشین روی این خونه ست شده و همه چیزش برای شما خوش یمن !!!!! و حال من می رم که ثابت کنم منو افشین و باران هر جا که باشیم و در هر خونه ای ستاره هامون با همه و خوشحالیم . 

هشت سال که تو عمر سی و چهار ساله من بهترین روزای زندگیم بوده تو این خونه گذشته  ،

و اینجا تا ابد خونه من می مونه  .

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد