شهریور بارانی من
شهریور بارانی من

شهریور بارانی من

مهد کودک دو هفته شد

بعد از یک هفته اون گریه وحشتناک و سوزناک حالا به  بغض دردناک از روی ناچاری تبدیل شده و همه می گن که این خوبه !!!

باران از روز اول به دنیا اومدنش تا حال که سه سال 8 ماهش همیشه با ما و شرایط کنار اومده ,به نبودن من ,به غذای کمکی ,به مهمونیای وقت و بی وقت ,به مسافرت ,به از شیر گرفتن و به خیلی چیزای دیگه خیلی زود عادت کرد .

نمی دونم براش ارزو کنم و بهش یاد بدم که با شرایط کنار نیاد و و همه چیز و بچرخونه به سمتی که می خواد !!! که این یعنی دخترم قویو محکم و مستقل و احتمالا تنها !و یا بخوام که تا جایی که می شه بخاطر عزیزاش و یا شرایط انعطاف به خرج بده !! که این می شه یه دختر مهربون که قطعا تنها نیست

ولی مثل مامانش مورد سوء استفاده احساسی قرار می گیره حتی از طرف عزیزاش  !!!

از همه اینها مهمتر اینکه روزی که می خواستم این وبلاگ داشته باشم مهمترین دلیلم این بود که باران نوشته های منو بخونه و منو خوب بشنسه و از احساسات من وقتی که خیلی کوچولو بوده باخبر بشه !!!

حالا فکر می کنم به فرض اینکه باران اونقدر منو قبول  داشته باشه که بخواد نوشته های منو بخونه !آیا بلد فارسی بخونه !!!!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد