شهریور بارانی من
شهریور بارانی من

شهریور بارانی من

حس امروزم یه حس جدید ,حسی که دلم می خواد خودم ببینم ,دغدغه های کوچیک و بزرگ خودم داشته باشم .خود واقعیم که می تونه با خوندن یه رمان خوب و یا دیدن یه فیلم خوب احساس خوشبختی کنه ,همونی که راحت می تونه اشک به چشمش بیاره با دیدن صحنه های سوزناک و هیجان زده بشه با فکر رفتن به پارک آبی .

 فقط به خودم فکر کنم نه مامان ,نه سارا ,نه ساقی ,نه مریم لطفی و نه هیچ کس دیگه ,اینا آدم مهم های زندگی منن که خیلی وقتا دارم به خودشون و مشکلاتشون فکر می کنم و فکرو فکر وفکر به اینکه چطور می تونم بهشون کمک کنم و چیکار کنم که خوشحال باشند و چی بگم که آروم بشند .

اونا از من نخواستن و حتی گاهی می رم رو مخشون اونقدر که در موردشون حرف می زنم ونصیحتشون می کنم . همون موقع هایی که اونقدر خودم و از اون مهمتر افشین و باران می ریم تو حاشیه که زندگی برای من  تلخ می شه بدون اینکه دلیلی براش داشته باشم اونوقت  من با هزاران دلیل برای خوشحال بودن و معدود مسائل کوچک آذر دهنده می شم یه آدم نامید و ناراضی از شرایط.

 اونقدر خسته می شم از مسائل دیگران ودر ودیوار که برای مشکلات کوچیک خودم که واقعا من با این همه نسخه برای بقیه از پسش بر میام,می رم دنبال آرام بخش و فلوکستین می شه همراهم .

اونم مثل یه دوست خوب منو آرام می کنه و همونی می شه که باید :دیگه افشین و ایرادای کوچیکش ...,بی پولی ,دیر حرفی و کم حرفیه باران ,سارا و بقیه ناراحتم

نمی کنند .می شم یه آدم  بی غیرت و الکی خوش و البته آروم و بدون حاشیه و مشغول روزمرگی ,ذهنم آروم می شه و دوباره می تونم تصمیم گیریهای خوب بکنم .

این یعنی اینکه من مریم ترکمن پر مدعا ,آدمی که همیشه ادعا کرده بلد زندگیشو اداره کنه و خوب برنامه ریزی کنه محتاج می شه به فلوکستین !!!!

راستش اینجا رو دیگه نیستم و نمی خوام فلی جون آرام بخشم باشه چراکه 

من می تونم .

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد