شهریور بارانی من
شهریور بارانی من

شهریور بارانی من

تلخی نا خود آگاه

جای جدیدم توی محل کار یه پنجره داره رو به یه باغچه پر درخت و البنه یه دیوار آجری قدیمی که نشونه محله های قدیمی تهران ,دوستش دارم مخصوصا وقتی که باد پاییزی می پیچه لای برگ درخت و و موسیقی مورد علاقه منو می زنه .می دونم که دلم برا ی اینجا و این پنجره هم تنگ می شه و ترجیحم براینه که از رفتنم حرف نزنم دلیلشم اینه که مطمئنم به دلتنگیم وهمین حالا آمادگی دارم که ترانه های غمگین بشنوم و گریه کنم .


با همه اینا باز هم تو دلم بار سفرم بستم و آماده م حتی یه عالمه برنامه ریزی کردم و حتی یکمی هم هیجان زده و خوشحالم که وقتی احساسش می کنم به سرعت چشمام پر اشک می شه برای آدمایی که دارم جا می زارمشون ,سارا و آجی فرح که بدون من تنها می شن ,ساقی که سالهاست همه کس من شده  و بقیه.

ولی در واقعیت تنها کسی که پای رفتنم و شل می کنه مامانم اونکه سالهاس بی چشم داشت و بی توقع محبت کرده اونکه باران اونم باران بی معرفت همه کسش شده و ندیدن باران آزارش می ده .

لعنت به من که بچه آخرم ,لعنت به من که نتونستم سالهای آخر زندگیشون سرشار از خوشی و آرامش کنم و لعنت به من که می خوام حسرت دیدار خودم و باران به دلشون بزارم .

دیدی گفتم نباید به این جنبه رفتنم فکر کنم و حرف بزنم چون در این صورت تلخ می شم .

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد