شهریور بارانی من
شهریور بارانی من

شهریور بارانی من

بعد مدتها

امروز هفتم دسامبر ،برای اینکه بدونم چندم آذر باید تقویم نگاه کنم و از این مسخره تر تو دنیا وجود نداره ،هفتم دسامبر ودر حقیقت ششم دسامبر روزخیلی مهمیه ،اول از این نظر که مامانم و آجی  فرح وآقا جون ویزا گرفتن و تا عید میان و دوم از اینکه من از این به بعد مادر دوتا دخترم و چی از این قشنگتر و رویایی تر که آدم یه دختر دیگه مثل باران داشته باشه .

باران شهریوری و ...... فرودینی .ترکیب خوبیه و آرزوی من ترکیب خوب این دوتا بوده اینکه باران خوشبخت و خواهر دار باشه .

روزایی که تو استرس ویزا گرفتن مامان اینا گذشت می ارزید به این جواب سه روزه سفارت .

نزدیک پانصد روز که من اینجام ، عددو به روز می گم و نمی گم یکسال و چهار ماه که می خوام یادم نره چقدر زیادن روزایی که من با خانواده ام نبودم ،درسته که به همت ایمو و تلگرام از لحظه لحظه شون باخبرم ولی دورم دور دور .

باهمه ترسها و تنهایی ها با همه اشگها و امیدواریها و در یک کلام با همه سختی که توضیحش سخت و هنوز ادامه داره با زندگی که هنوز رو هواست و سر و سامون نداره مگه میشه انسانیت اینها رو ندید مگه میشه احترامیو که بخودت و برای وجود خودت ندید ،مگه می شه محبتی که تو کلامشونو و تو عمل هم برای هر سه ما بارها ثابتش کردن رو ندید و

از همه مهمتر مگه می شه پات توی مدرسه باران نزاریو و غرق لذت نشی از این همه امکاناتو مهربونیو و راه و رسم درست زندگی که توی تک تک حرکاتشون بچشم می خوره و هرروزه تو ذهن و روح باران نفود می کنه .

هر اتفاقی هم که بیفته من نمی خوام و نمی تونم باران و از زندگی که حقش و ما با زحمت براش فراهم کردیم محروم کنم ،

پس ایران بزودی یه خاطه دور می شه و قلب من همیشه دو تکه باقی می مونه .

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد