شهریور بارانی من
شهریور بارانی من

شهریور بارانی من

روزای آخر حاملگی

حاملگی به روزای آخرش رسیده هفته سی و هفت و من این روزای خوش با سوپرایز حضورش شروع کردم و با دختر بودنش و ویزای مامان به نیمه رسوندم و این روزا اگر چه یکم کامم تلخ ولی معجزه بودنش و خواهر باران بودنش و آرزوی داشتن مامان و آجی فرح کنارم اونقدر حالم خوب می کنه که گاهی نگرانی از یادم می ره .

بهرحال سختی تو زندگی همه هست و باید از سر گذردوندش برای ما هم اولین بار نیست و چه خوش شانس بودیم که هیچوقت با مریضی و مرگ و نامردی امتحان نشدیم .

کانادا و مردمش اونقدر خوب و مهربونند که من تا حالا مورد  این همه ابراز احساسات واقعی و خالصانه قرار نگرفتم .

باران اونقدر خوشحال و با اعتماد به نفس و اجتماعی و سنجیده است که همون دختری که هر مادری باید آرزوشو داشته باشه.

زندگی حتی الان که یه سنگ کوچیک لای چرخش گیر کرده به خوبی می چرخه و ای کاش بتونم این احساس رضایت از تصمیمون که حتی یکروز هم بهش شک نکردیتو مادر و پدرم بوجود بیارم .

راستی دخترمن یا قرار سوفیا بشه یا نورا Nora و یا لیان .

برعکس باران مظلوم که وقتی اون تو بود هیچ احساسی از مادرش دریافت نمی کرد من عاشق این کوچولوی شیطونم که شکمم از این ور به اون ور می بره و قرار ما رو چهار نفره کنه .

حاملگی داره تموم می شه و من با همه سختیش بازم بهترین روزای منو ساخته



نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد