شهریور بارانی من
شهریور بارانی من

شهریور بارانی من

خوشبحال آنها که آنجایی شدن.

امروز یه دوستی کارایی که دوستمون !!!! در حق این مملکت توی این هشت سال کرده بود برای من که نه برای همه فرستاده بود اسم email  ش هم بود "تا جایی که طاقتش دارید بخونید "

و من که طاقت نیاوردم و نصفه ولش کردم !حالم بد بود و حتی این هوای خنک پاییزی و نم نم بارون هم که همیشه عاشقش بودم حالم خوب نمی کرد.

همیشه گفتم و می گم که توی این مملکت فقط دسته متوسط ها که ما جزء ش هستیم زجر می کشه ،پولدارا که در خانه ها و برج های رویائیشون که فقط متراژ تراسش اندازه خونه من و ماشین های آخرین مدلی که در آمریکا مخصوص هنر پیشه هاست در پارتی ها و کار نکردنها شون در عوض کردن روزانه دوست پسر و دوست دختراشون !

در کفش و کیف مارک دارشون و در باقی حماقتاشون غرقن و و کجا بیشتر از این جا می تونن پول در آرن و فخر بفروشن و عشق و حال کنن .

فقیر ها که زیر بار زندگی اونقدر خورد شدن که دغدغه از بین رفتن ثروت ملی ومقبره کوروش و نیامدن توریست ها به ایران را ندارن ! پاشون از ایران بیرون نذاشتن تا بدونن مسافرت رفتن چقدر خوبه و قصه بخورن که چرا اینقدر ارزش پول ما نسبت به دلار و یورو و درهم  وحشتناک ! توپکاپی رو که هرگز! همین عالی قاپو رو هم ندیدن که مقایسه کنن موزه غنی و افتخار آمیز توپکاپی رو با عالی قاپوی فقیر و بی چیز!

اون هارا چه به گران شدن بنزین و شیرو ماست سون که در سفره آنها از این تجملات خبری نیست.

و می مانیم ما وخوشبحال آنهایی که رفتند و سالهاست در کانادا و استرالیا زندگی می کنند و آنجایی شده اند و بد به حال ما که اینجایی هستیم.

و من و دغدغه هایم !اینکه تولد ها و عروسی ها دانشگاه رفتن ها و شب یلداو عید دیدنی سه روز اول نوروز را چه کنم که قشنگ ترین لحظه هایم را 

می سازند ، در زمان تنهایی ها و مریضی ها و غصه های بزرگتر که 

نمی خواهم اسم بیاورم در کنار عزیزانم نباشم.

باران اسم دختر دایی و پسر دائی هایش را خوب نداند وقیافه آنها را نشناسد!

دوستانم و این همه خاطره محدود شود به صفحه  Ovooو like در face book  تازه اگر  با معرفت باشیم .

و از آن بدتر آنکه چرا در دغدغه هایم دوری از وطن جایی ندارد که آنرا سالهاست از یاد برده ام.

و اما باران !از  روزی که حسش کردم و از آن مهمتر دختر بودنش بر من مسلم شد دانستم که باید بروم .

حتی اگر من یک بچه داشته باشم و تمام زندگیم را برای آرامش و آسایش او بگذارم , بازهم در این دو رویی و نامنی و بی فرهنگی بزرگ خواهد شد


 و خیلی ساده بگویم من می خواهم بارانم در هفت سالگی با پسر های دوستو فامیل بازی کند در پانزده سالگی در رویاهایش عاشق  پسری هفده ساله شود و تیک و تاک ! در بیست سالگی چندین دوست و هم دانشگاهی پسر داشته باشد و عاشق یکی از آنها !ودر سی سالگی با بهترینشان ازدواج البته اگر دلش خواست !

و اوست که تصمیم می گیرد و مدل زندگیش را تعیین می کند .

در پانزده سالگی کمپینگ می رود ،در بیست سالگی دیسکو در سی سالگی سخت کار می کند .

حریم شخصی ش هر روز و هرروز نقض نمی شود ، از همه بیشتر کار

 نمی کند و از همه کمتر مزد نمی گیرد و در یک کلام جنس دوم نیست.

من باید بروم تا او مثل ما بزرگ نشود و همین یکباره زندگی را خوشحال خوشبخت باشد.

حالا  دیدید عاقبت خواندن email دوستم را ! 

نیمه پر لیوان

دیروز با چشمای خودم ایستادنت به مدت طولانی  دیدم همه گفته بودن که می ایستیو من تا خودم نمی دیدم لذتش نمی بردم و در اوج لذت رفتم به یکسال پیش همین موقع ها که نه یکم قبل تر یعنی 27 شهریور که فهمیدم که تو در رفتگی لگن داری !

یه کوچولوی کمتر از یکماه که تازه داره جون می گیره یه مامان بی تجربه که تازه مشکلات شیردهیو دردهای زایمان و حالت های افسردگیو پشت سر گذاشته و تازه 

می خواد لذت مادر شدن تجربه کنه که این همه در موردش گفتن و یکدفعه با یه بیماری روبرو می شه که نمی دونه چیه و هر چند همه دکترا می گن بسادگی قابل درمان و حتی دکتر سعید توکلی گفت به هیچ درمانی هم نیاز نداره و خودش با بزرگ شدن خوب می شه ولی برای ما ناشناخته است و دردناک ،تا دو روز که من

 نمی تونستم جلوی اشکام بگیرم اونقدر ضعیف بودم که فقط دنبال جایی می گشتم که بتونم فارغ از دیگران با صدای بلند گریه کنم و بگم چرا من!


مامانم و آجی فرح  مثل همیشه حاضر و در خدمت من و افشین هم که خودش داغون داغون بود و فقط سعی می کرد که من آروم کنه.

بر خلاف انتظارم روزی که اوون کمربند لعنتی رو برات بستیم و تو با اون پا ها و دستای باریکت خم به ابرو نیاوردی همه آروم تر شدیم یه عکس دارم از اون موقع که افشین برای اینکه زاویه پا تو توی باز و بسته کردنا یادمون نره ازت گرفته ،بعضیا می گن اینو برای چی نگه داشتیو منم می گم ای اولین باری بود که دخترم شجاعانه با دردش ساخت و خم به ابرو نیاورد و می خوام برای همیشه ثبتش کنم.

از اون روزا بیش از یک سال گذشته ما با هم بزرگ شدیم حال که تاتی تاتی می کنی و می ایستی و تا چند روزه دیگه هم راه می ری ، به خودم اجازه دادم که ذهنم بره به اون روزا و حتی به یادشون چند قطره هم اشک ریختم ،بعد قیافه خونسرد خانم دکتر ایرانپور به یاد آورم که در مقابل گریه های بی وقفه من گفت چرا خوشحال نیستی که الان فهمیدیم و درمانش می کنیم !

اون موقع به خودم گفتم اون نمی فهمه من چی می کشم !وحال می دونم که سلامتی بارانم رو مدیون تجربه اونم .

خانم دکتر در یک کلام به من یاد داد که در اوج مشکلات می شه نیمه پر لیوان رو دید و ای کاش که من یاد بگیرم به باران هم یاد بدهم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به قول خاله ساقی آدم می خواد قورتت بده !

هر روز صبح که میام سر کار یه حسرت بزرگ می مونه روی دلم !حسرت هفت ساعت که تو رو نمی بینم و تو توی این هفت ساعت چه کارا که نمی کنی !اول نونو پنیرت می خوری و نونو می کنی تو دهنت و پنیراش میک می زنی و از مزه شورش لذت می بری !بعد در اولین فرصت که سیر می شی لقمه ای که بهت می دن از بالای صندلی شوت می کنی پایینو و هرهر می خندی و اون دو تا دندون خوشگل فاصله دارت نشون می دی.بعد هجوم میاری به سمت چایی واونو عاشقانه می خوری اونقدر که حتی حاضری تلخ و بدون هر گونه شیرینی بخوریش.

بعدش می چرخی تو خونه که مرکز فرماندهیت ،گاهی با لگوها بازی می کنی بعد که خسته میشی کافیه یکی بهت بگه بیا این اسباب بازیا رو جمع کنیمو ژستشو بگیره اونوقت باران خانم دوباره به لگو ها علاقه مند می شه و همه اوناییو که تو جمع کردی می ریزه بیرون !

اینا لحظات اول صبحت که من از دستشون می دم و گاهی که با خودم می گم کی می شه من با باران حرف بزنم و براش تعریف کنم که چکارا کردم بعد به خودم نهیب می زنم دیدی چه زود کفشاش براش کوچیک شد مواظب باش وقتی انتظار بزرگ شدنش می کشی روزای خوب الانش از دست ندی !

مثل اون موقع ها که تو به بزور خودت روی زمین می کشیدی و من آرزو داشتم چهار دستوپا بری!حالا دلم واسه اون تلاش و کوششت برای سینه خیز رفتن تنگ شده.

وحالا که دستتو میدی به منو تاتی تاتی می کنی و اصرار داری که فقط یه دستت بدی و نه دو دستت ،باید بدونم که فردا خودت بدون کمک من می دویو و حتی یه لحظه هم نمی خوای که دست منو بگیری.

و من مادر باران سخاوت پور چقدر خوش شانسم که دختری دارم لووووووووووووس.

وقتی می رسم خونه حداقل پنج دقیقه خودت به من می چسبونی و حتی حاضر نیستی برای اینکه من ببینمت سرت از شونم بلند کنی.

گاهی هم وقتی رو مبل نشستم خودت به من می رسونیو سرت رو ی پام می زاری و آماده می شی تا من اون لپای گندت ببوسم و آخ که چقدر لذت داره بوسیدن تو !

به قول خاله ساقی آدم می خواد قورتت بده !

خوشگل کچل من ،من عاشقتم و نزدیکای اومدنم به خونه که می شه مثل کسی که به دیدن دوست پسرش می ره هیجان زده می شم و منظر دیدن و بغل کردن توام و الان همون لحظه است.                    ساعت 2:45 ظهر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چشمای بسته تو را با بوسه بازش می کنم

 

امروز یه آهنگ مهسا ناوی رو که برای دخترش خونده توی ماشین گذاشتم به بابایی گفتم که انگار این آهنگ برای باران ! توی آهنگ یه عالمه چیزای خوب می گفت مثل اینکه چشمای بسته تو را با بوسه بازش می کنم و... خودم بغل می گیرمت ,پر می شم از عطر تنت.......                       

  خودم گریم گرفت از کارهایی که آرزو دارم برای تو بکنم از آرامشی که آرزو دارم توی این بلبشو دنیا برات فراهم کنم از خنده هایی که دوست دارم روی لبات بنشونم و از گریه هایی که می خوام ازت دورشون کنم !راستش اونقدر دوست دارم که بیشتر نگران خودم هستم که نکنه نتونم برات بهترین باشم سنبل مهربونیو زیباییو درک که همیشه می شه بهترین  راهها رو ازش شنید ،خلاصه آروم آروم اشکام پاک می کردم که دیدم بابایی هم داره اشک هاشو پاک می کنه !بهش گفتم خوشبحال باران که بابایی مثل تو داره ،یه بابای رویایی! که سخت نمی گیره وبهترین ها رو به دخترش یاد می ده!

 در اوج صبر و شکیبایی خارج از هر گونه تعصب !

خندید و گفت که دقیقا داشته به این فکر می کرده که چطوری بهترین جای دنیا رو برای دخترش فراهم کنه.

باران زیبای من ! داره یه سال می شه که با هم هستیم و من !افتخار آشنایی با تو موجود کوچولوی دوست داشتنی را پیدا کردم . یه سال که با هم زندگی می کنیم با هم خندیدیم با هم ترسیدیم با همه گریه کردیم  من غصه خوردم دوست ندارم بگم کی و دوست ندارم به یادشون بیارم .

 و بهر حال غصه میاد ،امیدوارم اونقدر قوی باشم که من نیارمش و معناش را به تو یاد ندم .

داری کم کم مستقل می شی و اون دستای کپلت می گیری به لبه میزو بلند می شی ،گاهی هم برای چند ثانیه ولشون می کنی !دیگه توی بغل آروم نمی گیریو همش می خوای بری !وقتی زیز بغلت می گیرم که راه ببرمت خودت تعیین مسیر می کنی می ری به جاهای جذاب خونه یعنی سطل زباله ،راه آب آشپزخونه ،جا کفشی و یکمی معقولتر قبلیا یعنی لپ تاب .


البته جیغ هم می زنی! وقتی که سوئیچ ماشینو می خوای تو دهنت کنی و مامانی ازت می گیرتش .یه جیغ بلند می زنی به همراه گریه بی اشک که فقط دو ثانیه طول می کشه !

من عاشقتم دختر خنگ وخر کچل ! عاشق اون دهنی که سه متر بازش می کنی و دنبال می می میگردی !عاشق اون کمری ام که وقتی هیجان زده می شی  مثل یه رقاص حرفه ای می چرخونیش !عاشق اون دستایی ام که از دو ماهگی رقصوندیشون و هنوز هم وقت خوشحالیو هیجان می رقصونیشون.

عشق من !فقط یه هفته مونده تا یک ساله بشی !

مامان مریم یکسالگی بارانت مبارک. 

 

 

به جاش باران هم از چهل روزگی می رقصیده.

دوباره داره وسط تابستون بارون میاد! مثل یکسال پیش یعنی دقیقا 11 ماه و 6  روز پیش که تو بدنیا اومدی .

کوچولو داره یکسالت میشه و من دیگه روزایی رو که تو نبودی به یاد نمیارم انگار که زندگی با آمدن تو ،یکبار صفر شده و دوباره از نو !

برای همینه که سعی می کنم که سنجیده عمل کنم آخه من دیگه یه مامانم.


دو روز که اولین دندونت نیش زده سفید و کوچولو و تیز، باز هم خانم بودیو مثل بقیه نی نیا که تب می کنند و بهانه گیر می شن (که البته حق دارند) ، نبودی! یعنی من و مادر جون همین جوری شانسکی تو ی روز 10ماه و بیست و سه روزگیت دهنت نگاه کریدم و اون کوچولو رو دیدیم.

سینه خیز هم می ری !که در مقایسه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!(کاری که هیچ مامانی هیچ وقت نباید انجام بده )با اونایی که از تو کوچیکترن دو ماه دیره !!که فدای سر من و تو وبابا با هم .

چون دوست نداری به همین سادگی! (حرفی که خانم دکتر زد )البته علی رغم همه تلاشم ،یه یکماهی حرص خوردم و یواشکی بقیه ,باهات تمرین کردم کنارت خوابیدم ژست چهار دست و پا رو گرفتم و گفتم بریم مامانی بریم !تو تکون نخوردی!

جذاب ترین اسباب بازیا از نظر خودت مثل موبایل و کنترل تلویزیون و تلفن رو جلوت گذاشتم بازهم به اونا ابراز عشق کردیو دیدی که دورن بعد بی خیال شدی !!!!

همه اسباب بازیا رو از جلوت برداشتم و تنها موندی و ترجیح دادی با دستات بازی کنی و طرف اونا نری !

عشق تنبل من بعد ماما نیو به اون حرفی رسوندی که خودش با ژست روشنفکری به همه  میگه :

بچه با بچه فرق داره !به قول مادرجون به جاش باران هم از چهل روزگی می رقصیده.

عشق معقول من ! هر وقت خواستی بخند ،هر وقت خواستی راه برو ،هر وقت خواستی حرف بزن و هر وقت هر کاری دلت خواست انجام بده چراکه من سی و دو سال کارهایم را مطابق خواسته های دیگران انجام دادم حالا از تو می خوام که حتی بخاطر من هم بر خلاف میلت کاری نکن.