-
لذت بخش ترین تجربه سخت دنیا !
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1390 17:07
گاهی اوقات یکارایی ضمن اینکه سخت هستن لذت بخشم می شن .من این جمله رو هیچ وقت درک نمی کردم .سخت, سخت دیگه !لذتی هم توش نیست .تا اینکه به تو رسیدم ,تو را داشتن سخت ترین کار دنیاست به قول یه دوستی تنها کاریه تو دنیا که undoو redo نداره. راست می گه ,دیگه پشیمونی وجود نداره مگه می شه به دنیای بدون تو فکر کرد حتی برای من و...
-
برای خاله ملی
شنبه 24 دیماه سال 1390 10:00
دختر قشنگم حرفای امروزم خیلی قشنگ نیست حداقل ظاهرا آدم یاد غم و غصه می اندازه اما چه بهتر که گفته بشه و بهش فکر بشه !چند روزه پیش عزیز ترین دوستم یه عزیزی رو از دست داد ومن خیلی غصه خوردم و اشک هم ریختم چون اون اونقدر برام مهم و عزیز که اندازه خودش که اقراق ولی یه کم کمتر ناراحت شدم . منو برد به دو سال پیش که خاله...
-
دخترقشنگ دوست داشتنی مهربون خوش اخلاق با شخصیت خندان من !
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 20:21
دخترقشنگ دوست داشتنی مهربون خوش اخلاق با شخصیت خندان من ! داری تند تند بزرگ می شی ومن بهت نمی رسم بر عکس اون روزای تلخ, از وقتی اون کمربند مسخره رو دور انداختیم روزا خیلی زود می گذرن . نوشین جون می گه بنویسم تو کی و اولین بار چیکارا کردی تا یادم نره ! توی این چهار ماه و بیست و سه روز تو خیلی کارا کردی وهمین دیروز برای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 16:42
فردا باید برم سر کار برای اولین بار بعد ااز اینکه به زندگیمون اومدی !البته تا یه مدت نیمه وقت ولی بعد از اون منم می شم مادری که عشقش تنها می ذاره و می ره سر کار ! مغزم داره منفجر می شه از یه عالمه فکر که سعی میکنم کنترلشون کنم . بااینکه مطمئنم کارم درسته و من می تونم و قرار که بهتریم مامان دنیا باشم ,اما نظرات بقیه و...
-
خوشبختی
شنبه 26 آذرماه سال 1390 16:25
نمی دونم اون موقعی که تو مثل من به دهه سوم زندگیت برسی معیار خوشبختی چی باشه ولی کاشکی تو هم با چیزای به ظاهر کوچیک و به باطن عمیق خوشحال بشی . یه چیزای هست که شاید به نظر بقیه معمولی و حتی خنده دار بیان ولی برای من وجودشون,امید زندگیم وتداومشون زندگیم می سازه: خوشبختی چیزی نیست جز داشتن افشین, احساس خوبیه که بدونی از...
-
باران سه ماه و بیست و یک روزه شد.
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 20:12
چهارم آبان که فهمیدم تو باید یکماه و نیم دیگر زندانی این کمربند باشی ,با خودم گفتم نمی گذرد. این یکماه نیم دیگر هر گزتمام نمی شود, برای دلداری دادن خودم تقویم رو برداشتم و علامت زدم : 21 روز کمربند کامل ,5 روز یکساعت صبح ها آزاد و یکساعت بعد از ظهر ها .5 روز دوم دو ساعت صبح و دو ساعت عصر تا 5 روز آخر بعد با خودم...
-
یه کم قربون صدقه
جمعه 4 آذرماه سال 1390 09:00
الان که تازه شیرت خوردی و بعد از یه خواب طولانی شب آماده کم کم بیدار شدنی بهت زل زده بودم ,به اون صورت کوچولوی مینیاتوری به اون لبای کوچولو که حتما به خط لب و ماتیک حسابی نیاز داره,به اون مژه های تقریبا بلند که امیدوارم از مال من پرتر باشه و به اون کله گرد وکچل که من عاشقشم .همه اینا به اضافه اون کمربند مسخره که...
-
آرزوهای ما و دیگران
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 21:53
-
صبورترین کوچولوی دنیا
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1390 19:51
امروز می تونی دوساعت از دست اون کمربند لعنتی که دو ماه زندانیت کرده آزاد بشی !وقتی صبح بازت کردم پاهات با اخرین زوری که داشتی تکون دادی ,انگار که واقعا تو بند بودی و حالا آزادی! بعد که بغلت کردم برای اولین بار احساس کردم که بارانم رو بغل می کنم چقدر بغلت کردنت آسون بدون اون غل و زنجیر و من چه مامان بد شانسی بودم که دو...
-
برای بارانم
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 14:18
می دونی از اون روزی که روی اون تخت روان وارد اون آسانسور شدم و ساقی ومامانم و افشین پشت سر گذاشتم .از اون راهرو سبز آبی و اون همه آدم که می دونستن من می خوام دختر به دنیا بیارم و بهم لبخند می زدن .از اون پرده که جلوی صورتم بود تا عملم نبینم و اون موجود کبود کوچولو که به من چسبوندنش ومن اشک ریختم تا تویی که حالا با...
-
دوباره سلام
جمعه 20 آبانماه سال 1390 23:48
اینجا می خوام با دخترم حرف بزنم ,البته باید مامانش رو ببخشه چون هنوز خیلی وارد نیستم و نتونستم یه عکس خوب از اولین روز زندگی اون و متفاوت ترین روز زندگی خودم بزارم . دوباره بر می گردم. به زودی !یعنی در اولین فرصتی که باران خانم اجازه بدهند.
-
سرآغاز
جمعه 20 آبانماه سال 1390 23:39
سلام , می دونید چرا اسم وبلاگم شهریور بارانی ما گذاشتم؟ چون باران اسم دخترم که امروز 82 روزه می شه ,دخترم اول شهریور امسال بدنیا اومد و روزی که پا به این دنیا گذاشت بر خلاف معمول شهریورهای تهران بارون اومد تا همه در هدیه ای که ما از خداوند گرفتیم, شریک شوند . اینم اولین ساعات زندگی باران من.