شهریور بارانی من
شهریور بارانی من

شهریور بارانی من

به جاش باران هم از چهل روزگی می رقصیده.

دوباره داره وسط تابستون بارون میاد! مثل یکسال پیش یعنی دقیقا 11 ماه و 6  روز پیش که تو بدنیا اومدی .

کوچولو داره یکسالت میشه و من دیگه روزایی رو که تو نبودی به یاد نمیارم انگار که زندگی با آمدن تو ،یکبار صفر شده و دوباره از نو !

برای همینه که سعی می کنم که سنجیده عمل کنم آخه من دیگه یه مامانم.


دو روز که اولین دندونت نیش زده سفید و کوچولو و تیز، باز هم خانم بودیو مثل بقیه نی نیا که تب می کنند و بهانه گیر می شن (که البته حق دارند) ، نبودی! یعنی من و مادر جون همین جوری شانسکی تو ی روز 10ماه و بیست و سه روزگیت دهنت نگاه کریدم و اون کوچولو رو دیدیم.

سینه خیز هم می ری !که در مقایسه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!(کاری که هیچ مامانی هیچ وقت نباید انجام بده )با اونایی که از تو کوچیکترن دو ماه دیره !!که فدای سر من و تو وبابا با هم .

چون دوست نداری به همین سادگی! (حرفی که خانم دکتر زد )البته علی رغم همه تلاشم ،یه یکماهی حرص خوردم و یواشکی بقیه ,باهات تمرین کردم کنارت خوابیدم ژست چهار دست و پا رو گرفتم و گفتم بریم مامانی بریم !تو تکون نخوردی!

جذاب ترین اسباب بازیا از نظر خودت مثل موبایل و کنترل تلویزیون و تلفن رو جلوت گذاشتم بازهم به اونا ابراز عشق کردیو دیدی که دورن بعد بی خیال شدی !!!!

همه اسباب بازیا رو از جلوت برداشتم و تنها موندی و ترجیح دادی با دستات بازی کنی و طرف اونا نری !

عشق تنبل من بعد ماما نیو به اون حرفی رسوندی که خودش با ژست روشنفکری به همه  میگه :

بچه با بچه فرق داره !به قول مادرجون به جاش باران هم از چهل روزگی می رقصیده.

عشق معقول من ! هر وقت خواستی بخند ،هر وقت خواستی راه برو ،هر وقت خواستی حرف بزن و هر وقت هر کاری دلت خواست انجام بده چراکه من سی و دو سال کارهایم را مطابق خواسته های دیگران انجام دادم حالا از تو می خوام که حتی بخاطر من هم بر خلاف میلت کاری نکن.