شهریور بارانی من
شهریور بارانی من

شهریور بارانی من

تولدت پیشاپیش مبارک

می دونم که قرار یه خبرای خوبی بشنوم و توی روزایی که کمی دلگیرم و مشکلات زندگی داره سنگینی می کنه دارم سعی می کنم تولدت تورو بی هیچ کم و کاستیو مثل وقتی که مشکلی نداشتم برگزار کنم ،آخه تو انقدر پر انرژی و خوش قدمی که مگه ممکنه روز تولدت یه چند روز اینور ترو و یا یه چند روز اونور تر بالاخره خبری که منظرشیم نشنویم. همین چند روز پیش بازهم وسط تابستون بارون اومد !نکنه همیشه این موقع ها بارون میومده و من فقط بارون هایی رو که دخترم با خودش آورده به یاد میارم.و البته یه بارون مهم دیگه اونم روز 17 مرداد 84 روز بله برون من که باعث شد همه این وصلت رو تضمین شده بدونن !

در هرصورت تو که به تنهایی همه خوبیای دنیا رو برای ما آوردی. حال در آستانه دوسالگیت باز هم مهمترین دلیل زندگی ما هستی.

آخه کدوم دختر بیست و دو ماهه ای بدون آنکه کسی بهش یاد بده انگلیسی حرف می زنه ؟وقتی قلب براش می کشم تا بهش یاد بدم که این قلب ! می گه Heart  ماهی می کشم می گه  Fish و رنگ بنفش رو می گه      Purple  ،مثلث رو می گه تراینگول ،عددا رو تا 10 میشماره و ABCD  رو تا آخر می گه  و آخرش می گه اکس –وای –زی آخه من با این لهجه چیکار کنم ؟منم به همه اعلام کردم که دختر من کنتس آینده کمبریج چون روز بدنیا اومدن Royal baby  شروع به انگلیسی حرف زدن کرد و اولین قدم های وظایف سلطنتیش برداشت.

آخه من با این دختر مو فرفری لاغر لپ گنده با اون صدای گام پایین که همه چیو با یکم خجالت ادا می کنه ولی وقتی می خواد گریه کنه صدای ونگش خونه رو می لرزونه چیکار کنم ،با دختری که ادای خندیدن ما رو در میاره ،به مادر جون می گه نن جون ،به خاله می گه خوله ،شیر که می خواد می گه شیر کجاست ؟می خواد لباسای داخل کشو رو پرت کنه  و تو نمی زاری می گه سب کن سب کن ،لای لای لای  عروسم و با لهجه همدونی می خونه وعددای آسانسوروبه انگلیسی می خونه .

با هوش خیلی کم برای باران دوساله من !باید به اون گفت زیبا ،خوش تیپ ،با شخصیت ،همه زندگی ،همه کس و کار و باید گفت عشق من تولدت مبارک.   

 

باران خانم در آستانه دوسالگی    

 

                                             

 

اولین که نه دومین پیچ زندگی باران خانم.

دیروز رفتم دکتر تا یه قرصی بده که شیرم خشک بشه !!!!بعد دوسال که با هم هستیمو تو آویزون من دیگه قرار که این حرکت ترک کنی !فکرشم اشک به چشمم میاره آخه مگه می شه یه دختر لپوی موفرفریه که میاد لباس آدم بالا می زنه و می گه شیر و یا قبل ترا میمی، بعد که محلش نمی دی سرشو تند تند تکون می ده و می گه اه اه اه و نق همراه با لبخند می زنه، شیر ندی. 

البته از من بعیده چون من همیشه گفتم که از شیر دادن متنفرم !از اون روز اولشو تب ودرد تا روزای بعدش که خون و وحشتنک ترین درد دنیا بود ،از اون روزایی که پاهامو به زمین می کوبیدم و دندونامو بهم فشار می دادم تا تو نفهمی که چه دردی می کشم و البته که تو میفهمیدیو حاضر نبودی این عامل درد مامانت بگیریو و روزای بعدش که خیلی زود اومد.و یا روزای مزخرف شیر دوشیدن سر کارو زل زدن به شیشه که آیا 90سی سی شده و خوشبخت ترین آدم دنیا اگر 120 سی سی میشد. 

سارا همیشه می گفت که چطورمی خوای این روزا رو فراموش کنیو من فراموش کردم  .البته که با جزئیات به یادشون میارم اما دوسشون دارم چون هر چیزیو که به تو ربط داره دوست دارم . 

الان بیشتر پنج ماهگیت به یاد میارم که از سر کار میومدم و تو مثل نخورده ها می چسبیدی به منو یک رب بدون نفس کشیدن شیر می خوردی بعد با اون لبای کوچولو وسط یه عالمه لپ به من زل می زدیو دوباره از اول. 

باران زیبای من بزرگ شدنت مبارک این اولین قدمت برای مستقل شدن از من ،میدونم و می خوام که تو با اعتماد به نفس ترین دختر دنیا باشیو محکم و مهربون قدمای زندگیتو برداریو خوب زندگی کنی.

این اولین امتحان مهم زندگیت و تو قرار از چیزی که دوسش داری جدا بشی ،ببینیمت خانم خانما !ببینیم که این اولین که نه دومین پیچ چطور رد می کنی.