شهریور بارانی من
شهریور بارانی من

شهریور بارانی من

اولین بزنگاه زندگی ما !

افشین دو روز که رفته و من یه روز قبل رفتنش بغض این چهار ماهم شکست و علی رغم همه ژستهای قوی بودنی که گرفته بودم گریه رو سر دادم ،از بد حادثه روزی هم که رفت جمعه بود و خیلی سخت گذشت بطوریکه بارها به خودم گفتم که من نمی تونم تحمل کنم و افشین باید برگرده .

 و حقیقت هم همینه !

برعکس انتظار ما باران بهانه افشین نمی گیره و مثل همیشه بهترین کوچولوی دنیاست ولی من حالم بد .

حالم بد با اینکه این چند روز رو به گشت و گزار گذروندم و همه دور و برم بودن ،ولی همش احساس موقتی بودن دارم که از یک طرف می تونه گواهی دلم باشه برای زود برگشتن افشین و از طرف دیگه می تونه احساس قلبیم باشه به این نوع زندگی ،اینکه دوسش ندارم ،اینکه آدم جدایی طولانی مدت نیستم ،اینکه آدمی نیستم که از 365 روز سال فقط 96 روزش با افشین باشم ،اینکه آدمی نسیتم که تمام مسئولیت های باران به عهده بگیرم و به تنهایی اونو تربیت کنم .

دوست ندارم هر روز تلفنی افشین در جریان امور زندگی قرار بدم و از اون بدتر کارای باران براش تعریف کنم و اون بخنده بگه آخی !نه !راست میگی !اینو گفت !

بدتر ازاون بگه وقتی برگردم زبونش کامل باز شده !!!!!!!!!

آخه این چه زندگیه و کجاش مشترک .

شاید به قول دوستان اولش و من عادت خواهم کرد ولی به چی ؟به نبودن و ندیدن افشین !

این قراری نیست که ما با هم داشتیم واین زندکی نیست که ما دوستش داشته باشیم .

نظرات 1 + ارسال نظر
افشین چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:38 ق.ظ

عزیزم من هم این جور زندگی رو دوست ندارم و واقعاً با تمام حس خونسردیم < همیشه تصویر زیبای شما دوتا عزیزم جلوی چشمم هست. هرروز تقویم رو نگاه می کنم و می گم پس چرا جمعه نمی آد دیگه تحمل ندارم. شدم مثل بچه مدرسه ایها که زنگ آخره و بجای توجه بدرس نگاه بساعت می کنن که کی زنگ میخوره تا برن خونه!!
بهرحال < این وضعیت بنظر من هم موقتییه ولی فعلاً چاره ای نیست. می دونم این روزها هم میگذره و فقط خاطرهاش برامون می مونه.
می بوسمت عشق ابدی من

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد