شهریور بارانی من
شهریور بارانی من

شهریور بارانی من

دوستم سفرت به سلامت!

تو این سالها دوستان زیادی رفتند از شهرزاد و هاله و افشین و پریسا گرفته تا مریم ،ومن برای همشون کمتر وبیشتر قلبم گرفت، اشک ریختم، دلتنگ شدم،از تصمیمشون حمایت کردم،تحسینشون کردم ،بعدش که رفتن بهشون زنگ زدم  ،خوبیای اونجا رو بزرگ کردم و مثیبتای اینجا رو یاداوری کردم و حالا دوباره یه دوستی می خواد بره و این دفعه منم و یه احساس متفاوت .

غصه ودلتنگی و یه دردی که می شینه تو قلب آدم و به آدم می گه" چرا ما نمی تونیم با دوستامون تو جایی که بهش تعلق داریم و قلبا عاشقشیم بمونیم وخوشحال باشیم ." از یه طرف و احساس متفاوت من به مریم صافی از طرف دیگه .

مریم صافی کسی بود که به من در معنای واقعی کلمه آموخت! 

من مریم یه دوسالی می شد که دورادور می شناختم وقتی بعد از مرخصی زایمان یه آدم متفاوت  برگشتم به زندگی وکار طبیعی ،مریم شد یه دوست نزدیک که چند ماهی در فاصله نیم متری هم می نشستیمو و چقدر زود حرفاو درددلامون بالا گرفتو و این صندلی چرخ دار همون نیم متر رو هم می پیمود تا ما در گوش هم ساعتها حرف بزنیم و پایانی نباشه برای حرفامون که جذاب بود برای همدیگه.

زبان فرانسه و کبک مقصدی بود که ما رو به اون بودیم با تاخیر و فاصله ولی هدف بود و من روزگاریو که در آینده خواهم دید با اون تجربه کردم ،امتحان TCFQ دادیم ،وقتی به مصاحبه رفت ،من تمام استرسا و دلهره هاشو شنیدم و تجربه کردم  ،لذت قبولی اون لمس کردمو از خوشحالی فریاد کشیدم وبعد با هم منتظر مدیکال  و حالا اون یه شهروند کانادایی و در آستانه رفتن.

گفتم که نوع ارتباط ما متفاوت بود چراکه من از اون خیلی چیزها  یادگرفتم ،یادگرفتم که می شه آدم عاشق باشه ،عاشق عزیزاش ولی یه عشق ستودنی هم به خودش داشته باشه و بدون ترس از ملامت دیگران این عشق رو فریاد بزنه.

اول خودش وخواسته های خودش ببینه و در اوج قدرت روحی به دیگران عشق بورزه ،بدون چشم داشت، نه که به بهانه عشق و محبت به دیگران از حرکت باز بایسته و همیشه با حسرتو خشم نهفته اونا رو دلیل تمام کم کاریاش بدونه ،

دیدیم و شنیدیم آدمایو که دلیل درجا زدناشون رو مادر و پدر و بچه می دونن در حالیکه دلیل اونها هستن و نه بقیه!

به من یاد داد که جسم و روح آدم مهمترین و باید بدون فکر و با گشاده دستی براشون خرج کرد و این سرمایه گذاری فردا وپس فردا دست تو رو خواهد گرفت.

اون به من یاد داد که میشه مهم و با اعتماد به نفس بود ودرحالیکه محیط وخانواده فقط حداقل هارو به تو میدن !خودت ذره ذره و به سختی برای خودت اعتبار جمع کنیو و خودت وتنها خودت بشی پشتوانه قدم های بزرگی که برمی داری.

میشه بلند خندید و بلند گریه کرد و مزاحمان را ندید ،میشه خواسته های به حقت رو بگی و دیگران رو وادار کنی تا تورا ببینند و هم قدم تو شوند .

می شه تابو هارو بشکنی بدون آنکه خودت تو بوق کرنا بکنی و شعار بدیو داستان بنویسی . می شه متفاوت باشی و با احترام به خواسته هات تصمیم بگیری ،عمل کنیو وبه دیگران هم یاد بدی که می شه خواست و رسید.

مریم تا میشد موند ودرزمان موندنش برای خودش حق انتخاب رفتن رو هم فراهم کرد و حال که موندن سخت شده،می خواد که بره.

برای من سخت ندیدن مریم صافی با یه دوستی کم عمرنزدیک سه سال ولی پراز خاطره و صمیمیت برای من سخته چون ما عادت کردیم عاشق هم باشیم  ،با هم بخوایم واز خواستنمون حرف بزنیم ،با هم از ایده های جدیدو حتی نشدنی  و تحققشون بگیم ،با هم بخندیم و اشک بریزیم و زندگی کنیم .

دوستم سفرت به سلامت و بی خطر و به امید دیدار زود زود.

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 06:35 ق.ظ

حالا بعد شش ماه که از رفتنم میگذره ، این گوشه ی اتاقم نشریبستم و با خوندن دوباره ی این متن بعد از مدتهاااا بغض غریبی گلومو میگیره.....
این منم واقعآگ که مریم گفته؟
و الان چی ازش مونده؟
...
دلم برات تنگ شده دوست سخت کوشم....

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد