شهریور بارانی من
شهریور بارانی من

شهریور بارانی من

یه چند روزیه که دلشوره و استرس دارم چرا ؟چون باران می خوام بزارم مهدکودک !!!می ترسم که دنیاش بهم بریزه ,می ترسم که مهد دوست نداشته باشه ,می ترسم کسی دعواش کنه ,می ترسم غذا خوب نخوره و یا خسته بشه !می ترسم از صبح تا عصر که منو نمی بینه فکر کنه من نیستم ومن بر نمی گردنم ,

من که در کل مامان مزخرفی هستم ..

مامانی که از صبح از خونه بیاد بیرونو 5 عصر بره خونه ! یعنی 5 ساعت فقط بچش ببینه مادر که نیست یه احمق !الان اصلان رو مودی نیستم که از کار کردن ,استقلال و مزایای مادر شاغل بگم .

الان فقط می دونم که دلم می خواست اونقدر پول داشه باشم که از صبح تا شب با باران دو تایی در حال عشقو حال و کلاس و تفریح و موسیقیو پارک و...باشیم.

دنبال بهانه می گردم که از مهدکودک فرار کنم .مثلا می گم باران هنوز پی پیشو نمی گه .یا هوا هنوز سرد و آلوده است .ویا اردیبهشت فصل خوبی برای شروع مهدکودک؟؟؟؟!!!!

به خودم حق می دم که نگران مو بینگولی باشم که می خواد اولین تجربه اجتماعیش رو به تنهایی شروع کنه !

اونم بارانی که همه عاشقش بودن و در حال سبقت گرفتن از هم برای با باران بودن و به اون سرویس دادن .

بارانی که اطرافیانش اون رو زیبانرین و باهوش ترین وبهترین می دونند حالا به تنهایی وارد محیط می شه که ممک یه مربی جوون زیبا ولی مملو از عقده های روحی داشته باشه و یا خدمتکار مهدکودک پر از خستگی بار زندگیو و حسادت به بچه هایی که همه چیز دارند مترصد نشون دادن خشم درونش به کوچولوی من باشه .

نگین که اینا بدبدینانه است در بهترین حالت باران با جماعتی روبرو می شه که از اجبار و نه از عشق به بچه هابه این کار رو اوردنو .

دختر من باید اونقدر قوی باشه و شاد که فقط خوشگذرو نیهای مهد و ببینه و این با ژنتیکی که بش از اندازه به افشین شبیه  امکانش فراوون .

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد