شهریور بارانی من
شهریور بارانی من

شهریور بارانی من

افشین برگشته !

افشین برگشته !بعد از 6 ماه سخت و دور که علی رغم توصیه ها و دلداریهای دوستان که" عادت می کنید" ،ما عادت نکردیم نبودنش یه درد کامل بود وروزایی که می اومد می افتادیم رو دور انجام دادن کارایی که بدون اون ممکن نبود از خرید ها گرفته تا دیدن دوستان که همه مثل من افشینو کم داشتن ! 

دست آخر ما یه دل سیر همدیگرو ندیده بودیمو اون دوباره می رفت. 

حالا خوب می دونم که ما کسی نیستیم که منافع مالی دوریو برامون آسون کنه ، درسته که حقوق بالای افشین خیلی مشکلاتمون حل کرد ولی ما حاضریم تحت فشار مالی ولی درکنار هم باشیم . 

این انتخاب ماست و پای سختیاشم می مونیم . 

ما سه تا می خوایم با هم توی خونه جدیدیمون زندگی کنیم همه لحظه ها رو !اگه قرار 50 سال دیگرو با هم باشیم بجاست که تک تک این عمر کوتاهو با هم سپری کنیم . 

دوریو کار ماموریتی مدل ما نیست ،ما نه تنها قدر همدیگرو بیشتر نمی دونیم بلکه سوء تفاهم هامون هم بیشتر می شه .ما بلد نیستیم 20 روز از هم دور باشیم و 10 روز با هم همه مشترکاتمون رو اجرا کنیم !!!!

 

اونقدر این فرهنگ و آدماش آزار دهنده ان که یکبار هم نچرخید روی زبونم که بگم من دلتنگ افشینم ، من می خوام که همه لحظه هام با هم باشیم ،بعد از ظهرا بعدکار دلتنگش بشم و و با دیدن چشمای همیشه خندونش وآرامشش و آمادگی هر لحظه اش برای چایی  خستگیمو فراموش کنم . 

به همه بگم که من برای آغوشی که همیشه برای من بازه ،برای چشمایی که همیشه تحسینم  می کنه و برای حرفایی که به افکار وبرنامه هام خط میده دلتنگم.برای اینکه مثل همیشه با هم خرید کنیم حتی شده وسایل سالاد ،با هم باران پارک ببریم ، باهم  بنزین بزنیم ،شبا اون باران بخوابونه و من کارا رو بکنم بعد روی کاناپه بنفش بشینیمو با صدای آهسته حرف بزنیم.  

بهر حال وقتی می خواستم از سختی دوری افشین بگم باید از دوری باران از باباشو نهایتا از کارای خونه جدید می گفتم.و اینکه منو افشین دلتنگ هم هستیمو ندید می گرفتم. 

حالادوباره باهمیم و اون سختی مزمنی که همراه با یه دلشوره دائمی  یکسالی می شه که با منه هم هست . 

بزار باشه ،مهم اینه که ما با همیم و سلامت.

برای سارا

 سارا ی من تواگر مهمترین آدم زندگی من نباشی یکی از اونا هستی ،عزیزترین که هستی  وجزء اونایی که اگه بخوام چند تا آدم اول زندگیم اسم ببرم،هی شک می کنم که اولی هستی ،دومی و یا نه !همه ی این چند نفر اولی هستن . 

از 21 مهر 1365 که من تازه به کلاس اول رفته بودم وتو اومدی ،از اون روزا که به مامانو بابات اصرار می کردم که اسمش بزارین سانازبخشی !تا فردا که عروسیت سالها گذشته ومن و تو ! تو همه این سالها مهمترین آدمای زندگی هم بودیم . 

نمی دونم این حافظه من برای به یاد آوردن جزءی ترین خاطرات خوبه و یا یه روزی وبال گردنم می شه ولی هرچه که هست امروز خیلی دوستش دارم چون حتی روزای حاملگی مامانتم از جلوی چشمم رژه می ره

از سارافان سرمه ای که مادر جون تو کمد سیسمونیت گذاشته بود برای هفت سالگیت بود و من به آجی فرح می گفتم که بده من یکبار بپوشم ،نی نی ناراحت نمی شه !از نوزادیات که اینقدر زشت بودی که هیچکس به اینی که الان شدی امیدوار نبود،از رابطه عاشقانت با مادر جون که اول پتو نا بود بعد مانونا شد ،از ساندیبلیچ و آبمیلیک که دای جان رضا برات می خرید ،از ددوی قرمز زمانی که مهدکودکی شدی واون چتریایی که بالای دو تا چشم سیا بود ومی کردت سایو جان ! از مامان بازیامون وبعد ها که بزرگتر شدیم ومن شدم کعبه آمال تو !از وقتی که به تقلید از من به نوشتن علاقه مند شده بودیو برعکس من با اعتماد به نفس ذاتیت ، خودت به صدا و سیما زنگ زدیو رفتیو داستانتو تو رادیو خوندی !!!!!!!! 

از روزای تلخ جدایمون از گریه هامون موقع خداحافظی و آرزوهامون برای اومدن شما به تهران !از اولین کار زندگیم که تو !برام درست کردیو و بعدش همشهریو وقتای مصاحبه که برام فیکس می کردی !از روزای عروسی من که آمیخته شده بود با یه تلخی مسخره که اومدن باران شیرینش کرد .  

و بعد ها که آرزومون برآورده شد و شما به تهران اومدید و حالا تو شده بودی همه کاره من و بهترین دوستم

از روزای استراحت مطلق من که اونقدر آشپزی کردی که سیاوش  آینده  شام و ناهارشو مدیون من !از جزوه خوندنات که برای من با صدای بلند مسائل حقوقیو توضیح می دادیو من نظرات کارشناسی می دادم

بعد باران که به حق مادر دومش هستی

آخه باران عشق ساراست ،همه کس سارا ،دردونه سارا ،امید سارا،کوچولوی سارا ،................. 

خاطرات مشترک ما خیلی زیاده چراکه تو خواهر زاده من ،فصل مشترک خاطرات بچگیو نوجوانی من ،عزیزترین و از همه مهمتر دوست منی

حال فردا عروسیت با یه آقای قد بلند و چشم آبی که خیلی زود به اندازه خودت عزیز شده ! به قول بهاره رهنما که دارم تورو مثل خودم به خوندن نوشته هاش معتاد می کنم "ازدواج مرحله مهمی از کمال انسانی است که حتمن باید از آن گذشت . شاید عجیب به نظر بیاید اما به نظر من خود اتفاقش از نتیجه اش بسی مهمتر است . چرا که تو با ازدواج مفهوم شراکت ,همراهی , و همسری را درک میکنی چیزی که در هیچ شکلی به جز با تعهد با یکی زیر یک سقف رفتن برایت ملموس نمیشود !تو میفهمی که آدم تقسیم هستی یا نه آدم پذیرش آدم گذشت ."  

بهترین تعریف ازدواج بود و حالا منم به عنوان یکی با یه تجربه ازدواج موفق ،اونو توصیه می کنم داشتن یه خونه حتی اگه کوچیک باشه و با وسایلی که مال خودت وبا سلیقه تو چیده شده ،خونه ای که قوانینو باید و نبایداش از تو می گیره ،سر پناه ومحرم خوشیا و ناخوشیا، شادیو خستگیا،کدورتا و همدلیا تون می شه .می شه بهترین جای دنیا  برای فارغ شدن از خستگی ونامرادیهای روزگار ،بهترین جای دنیا برای با هم بودن وعاشقی کردن ، 

ازدواج خوبه مخصوصا اگه ازدواج سارا و سیاوش باشه .که به قول مادرجون بهم میانو به قول من با هم خوشحالن

ازدواج شما تضمین شده و مبارک  چون در بهترین سن وبا بهترین تجربه  بهم رسیدید و بالاتر از تفاهم که اونو بارها درحرکات و تصمیم گیریاتون دیدم عاشق همید واین عشق که امروز نوپاورنگارنگ و هیجان انگیز باید به مرور پخته و آرامش بخش بشه ، 

بشه مخلوطی از عشق و تفاهم و وابستگیو عادت که برایند همشون باهم می شه یه زندگی خوب که همه روزو می جنگی تا شب باهم و بهم نزردیک روی کاناپه ولو بشید وفیلم ببینید. 

عشق من !دوست خوبم عروسیتون مبارکو خوشبختیتون پردوام 

و در آخر عروس به این قشنگی ایشالله مبارکش باد داماد خوش آبو رنگ ایشالله مبارکش باد.

و 24 فروردینی دیگر

 همیشه چند روز قبل از سالگرد ازدواجمون حال و هوای من عوض می شه و پر می شم از بهترین احساس ها و دوست دارم که بریزمشون روی کاغذ و برای همه از بهترین اتفاق زندگیم بگم ولی امروز صبح که این emailo از افشین گرفتم تصمیم گرفتم برای احترام به افشین که اینقدر صمیمانه از منو عشقمون گفته سکوت کنم:

 

 

سلام عشقم:
دیروز که داشتم می دویدم هرچی فکر کردم یادم نیومد که قبل از ازدواجمون من چه خاطراتی دارم .یادم نیومد که چه ادمهائی تو زندگیم بودند. هیچکس و هیچ چیز غیر از مریم عزیز خودم نمیدونم که این چه حسییه و یا چه اتفاقی برام افتاده که اون خاطرات پاک شدند و فقط یه عشق تو زندگیم یادم می آد که اونهم تو هستی عزیزم.
اینها رو نوشتم چون دلم خواست. نه اجبار بود ونه دروغ. به اندازه جهان هستی دوست دارم و امیدوارم همیشه همینطور شاد باشیم.
من، تو و باران خانم.
شعر زیر تقدیم به تو برای هشتمین سالگرد ازدواجمون:


Nothing looks quiet the same
I see people and places in a new light again
There's a grace ascendant to a broken sky
Now I know, there's a reason why
I feel so alive

Cause tonight,there's a new love in town
Waking emotion, I thought I'd never find
Yes tonight how you turned it around
I wanna tell the whole world
There's a new love in town

It's been a strange kind of low
Always held my head up high
Little did I know
That my rose-tinted reality
Would soon fall apart
Just by holding you gently
There's a hope in my heart
I'm out of the dark

So tonight there's a new love in town
Waking emotion, I thought I'd never find
Yes tonight, how you turn it around
I want to tell the whole world
There's a new love in town

And everyone I met has made me what I am today
And every choice I made has led me here today
And every time I see your face
I find my way

Yes tonight there's a new love in town
It's waking emotions thought lord I never thought I'd find
Yes tonight how you turned it around
I wanna tell the whole world
There's a new love in town
There's a new love in town


I LUV U

خونه هشت ساله من

 

تو فکر یک سقفم یه سقف رویایی سقفی برای ما ..........سقفی اندازه قلب من و تو........

ما بعد از هشست سال داریم از این خونه می ریم ،به خونه جدید و بزرگی که بصورت معجزه وار صاحبش شدیم ،دوباره مثل اون روزای خوش هشت سال پیش کمد و کابینت و دستشویی و شیر آلات نو برای خونه جدید سه خوابه ما ،یه خواب اضافه در رویاهای دور من بود حالا محقق شده ،اگه از اون گوشه دلم که هنوز به نبودن افشین عادت نکرده و دلگیر از این رفتن ها و نبودن ها ست بگذریم  ،من باید خوشحال باشم و هستم چونکه به قول بابام کارستون کردم.

از خیلیا، مخصوصآ دوستام (چون در فرهنگ خانوادگی ما !ما از هم تعریف نمی کنیم بلکه تو اوج موفقیت همدیگر نقاط ضعف کوچیکی که به سختی دیده شده رو تذکر می دیم)شنیدم که خوب عمل کردم و بهترین موقع و بهترین خونه رو خریدم و من اگه افشین تمام و کمال کنارم داشتم خوشحال ترین بودم که حالا هم هستم  یعنی می خوام که باشم.

و می مونه یه خونه کوچولو که سر پناه هشت سال خوشبختی ما بوده و حالا می خوایم ترکش کنیم همه اون روزا مثل یه فیلم از جلوی چشمم می گذرده ،از اولین باری که من وافشین به بهانه دیدن خونه از مهمونی خونه مامانش جیم زدیم و با هم از پنجره اتاق خواب بیرون نگاه کردیم و صدای بادیو که می پیچید تو برگ درحتا گوش دادیم و این صدا شد موسیقی تمام پنج شنبه  بعد از ظهر های بهاری ما که پنجره رو بازمی کردیم و کنار اون به خواب می رفتیم ، از روزی که خونه رو می چیدیم و حضور ساقی و رامین و نوشین در کنار ما برای چیدن خونه و میسی که زنگ زد اونجا عروسیمو بهم تبریک گفت و من در بالکن رویایی خونه جدیدم باهاش حرف می زدم !ازروزی که من عروس این خونه بودم وبا لباس سفید بهترین شب زندگیم می ساختم تا اولین سالگرد ازدواجم و جشن اون ! از کاناپه سفید و قرمز اون روزای اولمون که غروبای پنج شنبه قبل از رفتن به دوره روش ولو می شدیم و یه فیلم می دیدیم ،از آشپزخونه قهوه ایمون که رو میز وسطش با افشن ساعت ها حساب و کتاب پولامون می کردیم  تا اتاق مطالعه مون !از مهمونیای شلوغی که با همه کوچیکی خونه من برگزار شون می کردم  45 نفر توی خونه 85 متری جا می دادم و خوش می گذشت ،از اون شبی که ما عازم سفر اروپا بودیم دوستامون انگار که مکه می ریم خونه ما موندن تا ما به فرودگاه بریم !!!! از تردمیلمون که با همه مقاومت کرد و حال خونه رو ترک نکرد ،از lost ،prison breakو  24  دیدن روی  تردمیل !و مهمترین اتفاق خوب خونه ما یعنی باران ،از روزای قبلش که من خونه نشین شدم وخوابیدم روی کاناپه که حالا بنفش شده بود و سارا و مادر جون از من پذیرایی کردن !از فارسی وان و جم دیدن روی کانپه بنفش و انکارش جلوی بقیه !از کاغذ دیواری موش موشی تا رنگ یاسی دیوار اتاقش.از روزای اولی که اومد و شبا توی کالسگش می خوابید تا وقتی که بزرگ شد و صدای خنده هاش توی خونه می پیچید .ازهلو خوردنش تو وسط فرش تا راه افتادنش .

از خنده ها وگریه ها!ازشادی ها وغصه ها ازترس ها و امید واری ها والبته سوء تفاهم ها  وبرایند همه اینا  آرامشی بود که مابه این خونه دادیم و اون به ما!  تا امروز که می زاریمش ومی ریم !مثل این خرافاتیا مرتب به خریدار خونه می گم اینجا خیلی خوش یمن عروسی من اینجا بوده ،همیشه مهمونی بوده ،باران به دنیا اومده و.... وحرف خانم طلایی می پیچه تو سرم که همیشه می گفت مریم ستاره تو و افشین روی این خونه ست شده و همه چیزش برای شما خوش یمن !!!!! و حال من می رم که ثابت کنم منو افشین و باران هر جا که باشیم و در هر خونه ای ستاره هامون با همه و خوشحالیم . 

هشت سال که تو عمر سی و چهار ساله من بهترین روزای زندگیم بوده تو این خونه گذشته  ،

و اینجا تا ابد خونه من می مونه  .

دم عید وکاروباران

این روزا سر کار اومدن برام خیلی سخت شده ، اگه روزای قبل از عیدو که آدم یه عالمه کار شخصی داره اونم برای منو ، خونه جدید، کارهای جدید، در نظر نگیریم ،منیو که خیلی وقته دلم یه دل سیر تنهاییو کتاب و فیلم و سکوت و بیکاری  

 می خواد فراموش کنی ،می رسی به دختر کوچولوی چسب که وقتی می بینتت  دوست داره به تو بچسبه ،این چسبیدن بعلاوه یه نگاه مخصوص و یه خنده مخصوص تر و آغوشی که باز می شه فقط فقط مختص من ! 

وبرای همینه که وقتی اینجام اونو کم میارم دلم یه عالمه وقت آزاد می خواد که همه کاراییو که دوست داره با هم انجام بدیم اول مویی (ماهی )بکشیم اول کوچک و دوم بزرگ بعد ستتاره ،بعد دلخت بعد چش چش دو البو بکشم (با کشیدگی و یه نیمچه لهجه افغانی ) و بعد کاغذ بعدی .مداد آبی می ره کنار و صفحه بعد همه موارد بالا تکرار می شه با مداد بنفش و ماجرا ادامه دارد. 

بعد از اون یه ده باری عروسکا پرت می شن و سط خونه و بار بار می گه : ای وووی اوفتادن و من بغلشون می کنم بوس و ناز ومی خوابونیمشون روی تخت و از اول . 

اگه بخوام ساعت هایی که به خاطر اینجا بودن اونو نمی بینم بشمارم که دیوونه می شم و بهتر  تصمیمیو که مدتها پیش گرفتم و دلایلش برای خودم مهم  به چالش نکشم. 

بازم بهتره مثل همیشه وقتی از سر کار بر میگردم روی دور تند بیوفتم و همه کاراییو که می شه تو طول روز انجام داد من با سرعت بالا تا شب انجام بدم . 

نمی دونم اسمش چیه این حالت بارانو می گم که با اینکه با آدمای مختلف بزرگ می شه بازم ترجیح اولش منو افشینیم ،بازم دوست داره وقتشو بیشتر و تنها با ما بگذرونه تا آدمای جدید( که اونارو اصلا دوست نداره ).چرا اینقدر دیر دیگرانو تو حریمش راه می ده و یا اصلا راه نمی ده !چرا به طور ذاتی برای همه تو قیافست اینا خیلی خوبه !می تونه باعث بشه که آدما کمتر بهش آسیب بزنن و از طرفی هم می تونه باعث بشه که تنها باشه . 

 و از همه مهمتر توی دو سال و شش ماهگی نمی شه دقیقا گفت که بچه در آینده چه جوری می شه اینو همه صد بار به من می گنو من سرم تکون می دم و نمی فهممش !بهر حال من و افشینو باران سالها کار داریم تا باران بشه اونی که باید . 

 اونی که مهمو مفید و خوشحال برای خودش و عزیزاش.