شهریور بارانی من
شهریور بارانی من

شهریور بارانی من

به جمع مامانا خوش اومدی دوستم.

مریم عزیز و قشنگم که دلم برات یه ذره شده خودت می دونی که چقدر دوست دارم چقدر بهت افتخار می کنم ،چقدر از شرایط زنگیت راضی هستم و چقدر ازدواجت تائید می کنم.


چقدر خوشحالم که شوهری داری که اینقدر به افشین شبیه ، اینو می گم چون معتقدم افشین در مجموع خوبیها بدیها بهترین همسر دنیاست.موزیک Hard rack خیلی موزیک محبوبی نیست که این دوتا که اتفاقا هم آدمای خونسردی هستن عاشقشن.

خوشحالم که با خوشحالید و زندگی مشترک رو می شناسید یعنی از شباهت هاتون لذت می برید و تفاوت هاتون رو می پذیرید .


و حالا مهمترین مشترک زندگیتون داره اتفاق می افته و شما از این به بعد یه زندگی متفاوت ،که  نمیگم بهتر ولی با اطمینان می گم که سخت تر و هدفمند تررو تجربه می کنید.

من یه روزایی که خیلی هم دورنیست همه اینا رو تجربه کردم که قطعا به تجربه های تو خیلی نزدیک 


از روزایی که اون بود و من نمی دونستم و می خواستمش ،گرفته تا روزی که اعلام وجود کرد،از شش هفتگی و زغال لخته بودنش ،تا هشت هفتگیو صدای قلب،از آزمایش NTوتعیین جنسیت تا روزی که او صدای جارو برقی و من را می شنید،

از باران بودنش تا عکس حاملگی ،از شکم گرد و قلمبه و افتخار به اون تا لگدهایی که با خوردن پسته محکمتر می شد.

عزیز دلم روزای قشنگی منتظرت که تو قهرمان اولش هستی و مریمی که من می شناسم و عاشقشم و از خوردن تخم مرغ پخته و اسفناج غرق لذت می شه قرار بهترین روزای عمرش تجربه کنه.

به جمع مامانا خوش اومدی دوستم.

I have a dream

مارتین لوترگینگ یه جمله معروف داره که می گه I have a dream

 اون با این جمله دنیار و تکون داده وخیلی از آدمای بزرگ دنیا این جمله رو توی سخنرانیاشون می گن .

و امروز من حس گفتن این جمله رو دارم ،راستش منم یه رویا دارم که خیلی هم دور از واقعیت نیست ،اگه رویام به حقیقت بپیونده به هیج جای دنیای به این بزرگی بر نمی خوره،

من توی رویام یه دوستیو که حالا خیلی مریض و نحیف می بینم که دوباره ایستاده !زیبا و سالم و قوی و ستودنی مثل اولین باری که دیدمشو اون با اون قد بلند و پر ابهتش منو مجذوب خودش کرد ،به من گفت:مریم کدومتونید؟

بعد که من با خجالت گفتم من !گفت ببین عزیزم می می قول داده که به تو نگه ولی من هیچ قولی به کسی ندادمو می گم که مامانت فهمیده تو بهش دروغ گفتی خودت یه جوری راست وریستش کن.

اون روزا من اولین روزای بیست سالگیمو می گذروندم و همه هم و غمم این بود که مامانمو بپیچونم و دو ساعت بیشتر توی یه مهمونی بمونم !

و تو توی اوج زیبایی و پولداریو خوش تیپیو موفقیت بودی واین شد، که شدی کعبه آمال و آرزو های من ،شدی همونی که آرزو داشتم بشم ،شدی آینده ای که می خواستم بهش برسم ،بعد ها که بیشتر دیدمت ،خاطره هامون هم بیشتر شد با هم مهمونی رفتیم ،خوندیم و رقصیدیم و جوونی کردیم ،با هم مشروب خوردیم و از خنده ریسه رفتیم ومن بیشتر شناختمت هر چند خیلی کم !

 اما شناختن قلب های بزرگ کار سختی نیست ،قلب های مهربونی که برای همه دنیا جا دارن ومیشه آسون شناخت.

بعد ها من بزرگتر شدم و تو موفقتر و هنوزم ایده آل من در همه چیز لباس و تیپ وتحصیلاتو موفقیت شغلی.

وقتی اومدن باران به هم تبریک گفتی غرق در غرور شدم چراکه تو بهترین بودیو با من از باران می گفتیو می خواستی که اون رو ببینی.

بودن در حلقه دوستان تو افتخاری بود که حال نصیب من هم شده بود ،با اینکه از نزدیک نمی دیدمت اما خوشحال بودم که در face book هستیو و likeیو تبریک تولدواحوال پرسی ها کوتاه .

و بعد از بیماریت شنیدم.ته دلم می دونستم که تو می تونی با همه سختیا بجنگیو حتی قویترین بیماری ها رو هم تسلیم کنی.

حال من در حالی که آرزو دارم که صدای شاد و سر زنده تورو دوباره بشنوم رویایی دارم .

رویایی که سخت و غیر ممکن نسیت ،نشدنی نیست ،معجزه نیست فقط لازم اونی که خودش خدا می دونه قادر مطلق می دونه سرچشمه همه قدرتها می دونه یه ذره،یه کوچولو از اون همه هاشو خرج کنه تا رویای من به حقیقت بپیونده.

هفت ساله شدیم.

امروز هفت سال میشه که من با افشینم و این یه حقیقت بزرگ که که این هفت سال بهترین سالهای زندگی من بوده با همه خوبیا و بدیها ،شادیها و غم ها ،مسافرت ها و

 بی پولی ها و در یک کلام  بالا و پایین ها ،ما خوشبخت بودیم این واقعیتی که همه در مورد ما می دونند و در درون خودمون هم بهش اعتقاد داریم .

یه جورایی من زندگیمو بدون افشین دیگه به خاطر ندارم و نمی تونم بهش فکرکنم

ما با هم از روزای زیادی گذشتیم از روزای خوش و مهمونیو و خنده و شادی تا روزهای غم وغصه و ترس..

ما با هم امیدهای واهی سال هشتاد هشت را تجربه کردیم.

ما باهم در غم از دست دادن دوست گریستیم.

ما دست در دست هم در شبهای ونیز عاشقی کردیم.

با هم فکر کردیم ،با هم برنامه ریزی کردیم ،با هم تصمیم گرفتیم و بعد پشیمان شدیم .

با هم به دنبال خانه گشتیم و دست خالی ماندیم و بعد ناچار تغیر دکوراسیون دادیم.

با هم خبر آمدن باران را جشن گرفتیم وبرای او خندیدم و گریستیم .

اینها را گفتم که بگویم برگ برنده ما با هم بودنمان بوده  چه در تصمیم گیریها و چه در غم ها و شادیها.

 

با آمدن باران رنگ و بوی زندگی ما هم عوض شده و زندگی سخت تر ولی شیرین تر شده و افشین هم از این یکی امتحان زندگیش هم سربلند بیرون اومده چراکه اون بهترین ومهربون ترین بابای دنیاست.

و من امروز بعد از هفت سال زندگی مشترک اونقدر تجربه دارم که بخوام دخترم  نصیحت کنم .

اینکه بهت بگم عزیزم زندگی کردن در کنار بهترین آدم دنیا نه تنها آسون نیست بلکه سخت هم هست :

تو همسرت انتخاب می کنی با خوبیا و بدیاش تو مسئول کارهای اون نیستی و از طرف دیگه نمی تونی بهش دیکته کنی که آنچه رو درذهن تو می گذره اجرا کنه.

وقتی از خونسرد بدون همسرت شادی .باید بودنی که این خونسردی در همه مسائل و تو انتخابش نمی کنی پس باید تو هم خونسرد بودن را تمرین کنی .

وقتی همسرت به افکارو ایده های تو احترام میگذاره تازه سختی ای تو شروع شده چراکه باید یاد بگیری تفکرات یه  آدم دیگرو که با تو متفات هم هست بپذیری.

دیوانه کننده ترین اتفاقات دنیا  یک ساعت بعد کمرنگ شدن و تو می تونی ببخشیشون بدون اینکه زمین و زمان را بهم ریخته باشی.

خوبیای که توهمسفر زندگیت هست برای بقیه هم هست و این عواقبی رو برای زندگیت داره که باید از کنارشون بگذری .

عزیزم هفتمین سالگرد ازدواج مامان و بابات مبارک.

بوی عیدی

بوی عیدی ،بوی توپ ،بوی کاغذ رنگی .................................با اینا زمستونو سر می کنم با اینا ........خستگیمو در می کنم.

شعر بالا چقدر زیباست  تا ابد کهنه نمی شود وهمیشه زیباست چراکه عید زیباست حتی اگر قرار باشد آجیل نخریم ، همه به هم قول بدیم که امسال آجیل نمی خریم و بعد ببینیم تا یکمی فقط یکمی  آجیل ارزون شد آجیل فروشیا قلقله شدند. یا اگر قرار باشد بعد از عید شرکت اخراج دست جمعی داشته باشد ویا اگر میزان ریزگردهای هوا آنقدر زیاد باشد که همه در معرض چندین نوع سرطان باشیم،اگر صمیمی ترین دوستات تو شرکت زیرآبت بزنند ،اگرصدای ماشین تو خیابون با صدای دعوای موتوریا و راننده تاکسیا و همزمان صدای خورد شدن شیشه ماشین موقع تصادف موزیک متن کار کردنت باشه .بازم عید زیباست .


لطفا هم سعی نکنید به من بگید عید عربیه !بگید نوروز ،بگید بهاران و....من از کوچیکی گفتم عیدت مبارک و هنوزم میگم اصلا کلمه عید که برای من یه عالمه خاطره داره از اون زمانی که 10 تومنی کادو می گرفتیم و سفره هفت سین آبی مامانم ! تا حالا که با باران وافشین سه تایی دست همو می گیریم.

این روزا یعنی روزای قبل از عید که من یه جورایی از خود عید هم بیشتر دوستشون دارم  در خدمت دختر خانمی هستیم که نه تنها دیگه میدود (البته ایشون از تاریخ 1391.8.8 یعنی روز تولد آزیتا راه می روند) و صدای همه حیوانات رو از جمله ببئی و گاو وهاپو و حتی میمون را تقلید می کنند و از یک تا ده هم  می شمرند و چشم چشم دو ابرو میگن بعد از تکرار یک کلمه معمولا اونو به زبان میاورند .

این خانم با شخصیت که دیگه کچل نیستنتد و یکمکی موی طلایی خوش حالت دارند و البته 6 دندان از قرار 2 تا بالا،فاصله دار  و 2 تا پایین و دو تا کوچولوی سفید هم که از بالا نیش زده و وقتی قشنگترین خنده از ته دل دنیا رو می کنه دیده میشه .

این دختر خانم زیبا و با شخصیت عشق مامان و باباش .

 بهترین! مامانی می میره برای اون صورت گرد لپو که همیشه یه لبخند به قول سارا ملو داره.

امسال بعد از هفت سال که با افشین هستیم قراره که سال تحویل روخونه خودمون نباشیم و به اهواز بریم اونم حال و هوای خودش داره لحظه سال تحویل کنار کل خانواده من !برای همینه که خیلی خوشحالم ولحظه شماری می کنم.

افشین هم که بعد دست وپنجه نرم کردن با یک محیط کاری کاملا متفاوت و غریب و اعصاب خورد کن  با یه شرکت جدید شروع کرده و علی رغم استرس هایی که توی این مدت به من وارد شد حالا خوشحال .

منم که درگیر کارهای قبل از عیدم که شیرین ترین کارای زندگیم از خونه تکونی گرفته تا رفتن به بازار و گشتن و گشتن و خریدن فقط یه قاب عکس .

یه فکر دیگه که همیشه روزای قبل از عید دغدغه من می شه اینه که تو سال گذشته چقدر خوب زندگی کردم !

خوب به همین سادگی که دارم میگم.چقدرفارغ از همه مشکلات با صدای بلندخندیدم و چقدر مهمونی رفتم و خوش گذروندم و رقصیدم ،چقدر بدون دلیل به عزیزام گفتم که عاشقشون هستم.چقدر بدون دو دو تا کردن چیزیایو که دلم می خواسته خریدم!

چقدر بدون توجه به این که باران یه عالمه اسباب بازیو لباس و کفش داره  بازم براش خریدم حتی شده یه پازل.

چقدر مسافرت و رستوران و کافه رفتم بودن اینکه به جمع کردن پول فکر کنم.

چقدر سه تایی شبا روی کاناپه نشستیم و سالاد خوردیم وبه باران که کاهوی آغشته به سرکه بالزامیک می خوره ،خندیدیم .

چقدر تا هوا یه کمی خوب شده به پارک رفتیم.

چقدر با افشین دوتای نشستیم و حساب کتابای کذاییمون ورق زدیم و از اینکه هیچی پس انداز نداریم عصبانی شدیم.وبعد تصمیم گرفتیم که دیگه پس انداز کنیم !!!!!!!!!!

همه اینا با یه عالمه دلیل دیگه می گه که ما خوب زندگی کردیم و حالا یه عالمه روزای نو داریم که باید بازم خوب زندگیشون کنیم.

 

شهبانوی من

چند ماه پیش یه فیلمی از رها اعتمادی پخش شد که همه رو متاثر کرده بود و همه از داداش علی تا مدیر ساقی گفته بودند که با دیدن اون اشک ریختن ،بعد وقتی که یه دوستی اون فیلم برای ما آورد من  تصمیم گرفتم که اون رو نبینم و با اصرار به افشین گفتم که من به اندازه کافی توی این مملکت اشک می ریزم و نمی خوام داستان زوال خانواده ای رو ببینم که عاشقشون هستم ، وقتی اشکای افشین وقت دیدن فیلم دیدم ازش خواستم که صداش کم کنه تا من نشنوم و به خودم آفرین گفتم.

وحالا :

از چند روز پیش تبلیغ این مستند می دیدم که قرار 22 ننگین پخش بشه و هر بار با دیدن تصویر شهبا نو قلبم فشرده می شد و دیشب با اونکه تا لحظه آخر می خواستم که نبینم ،نتونستم ،

وقتی او که همه این مصیبت ها رو به دوش کشیده بود ودرحالیکه به قول خودش از ذکر مصیبت متنفر بود ،از اون روزا می گفت من هم باید می دیدم و می شنیدم .

همه باید تک تک سخنان بزرگترین بانوی ایران رو بشنوند وآفرین به رها اعتمادی برای جمع آوری فیلم ها و سخنرانی هایی که به جرات خیلی از آنها رو هیچ کس ندیده بود.

و من دیدم مردمی رو که خوی وحشی گریشان بالا زده بود ومثل عربها و حتی از آنها بد تر ،خون می خواستند وبا بیگناهان و خدمتگزاران تصویه حساب می کردند.

دیدم شاهی را که با غرور از مملکتش می گفت و برای غربیها خط و نشان می کشید.

اشک های او و اشک های شاپور بختیار را دیدم .

عکس یادگاری گرفتن از بدن های برهنه اعدامی ها .

مرده باد برای شاه و زنده باد برای آخوند را.

مردانگی انور سادات و پست فطرتی آمریکا واروپا را که برای خوشایند اینها به آوارگی آنها دامن می زدند.

و زن پر صلابتی را که شهبانوی من است .من عاشق مدل موی فرحی وکمر صاف و لحن شوخ و اعتماد به نفس قابل احترام او هستم .عاشق چشمانی هستم که می خدندیدو می گفت "چه راحت در کتابخانه من نشسته "اشاره به خبر نگار آمریکای ،همان چشمانی که تر می شد وقتی از ترس ها و غصه های لیلای 9 ساله می گفت وقتی به صلاحدید آمیرکایی ها مخفیانه حتی از بچه ها! تغییر مکان داده بودند و لیلا صبح به دنبال مادرش می گشته.

شهبانو در اوج زیبایی و با ظاهری تحسین برانگیزدر دربدری شاه همراهش بود ،او کنار شاه مانداگرچه همه می دانیم که نه عشقی هالیوودی بین آنها بود و نه شاه وفادارترین همسر دنیا  بود.

با همه احترامی که برای شاه قائل هستم هزار بار دیشب در دل گفتم رهایش کن و با بچه هایت به گوشه برو دنیا او را راه نمی دهد و نه تو و فرزندان کوچکت را.

او همه جا در کنارش بود با لبخند و قدی افراشته بدون تزلزل و من شک دارم که حتی در تنهاییش اشک ریخته باشد ،اشکی که فقط وقتی از لیلا و علی رضا سخن میگوید قدرت مهارش را نمی یابد.

من کتابهای زیادی از او و زندگیش خوانده ام و همیشه او را و عملکردش را بهترین می دانستم .

اکنون آرزویی دارم  محال ! اینکه در میدان شهیاد نامت را فریاد بکشم و برگشتنت به خانه را جشن بگیرم .

شهبانوی من .